ما یک خانواده ۹نفری بودیم که ۷خواهر و برادر،به اضافه پدر و مادرم.
از نظر مالی تقریباً درحد متوسطی بودیم،پدرم در نانوایی کار میکرد و مادرم هم فروشندگی میکرد خواهر و برادرهایم کم کم بزرگ شدند خواهر بزرگم پرستار شد و بیشتر کمک خرج خانواده شد وضع مالی ما بهتر شد.
مادرم فروشندگی رو کنار گذاشت و به کارهای 🏠 بیشتر رسیدگی میکرد.تا اینکه کم کم خواهر و برادرهایم ازدواج کردند،ناگفته نماند من یک دایی داشتم مادرم تنها همین برادر را در خانواده اش داشت،واین خواهر و برادر ارتباط بسیار خوبی داشتند که زبان زد فامیل بودند.
برادر مادرم خیلی کمک مالی به ما میکرد هر وقت به خانه ما میآمد هر چیزی که مادرم نیاز داشت برایش تهیه میکرد مادرم خجالت میکشید وکمی هم مغرور بود که کسی کمک مالی به او بکند،و بعضی اوقات مقداری پول زیر دستگیره ای که روی اوپن آشپزخانه بود می گذاشت وقتی میرفت ما متوجه میشدیم خیلی کم حرف میزد همیشه میگفت من فقط همین خواهر رو دارم خدا رحمتش کند، سرتان رو درد نیاورم پسران دایی هم کار پدرشان رو ادامه میدهند مثل این که پدرشان سفارش خواهرش را به فرزندانش کرد.
روحش شاد و قرین رحمت الهی گردد دایی من همه ما رو حمایت کرد این بزرگوار لطفش شامل من هم شد.
یادم میآید که سال دوم دبیرستان رشته انسانی درس میخواندم یک روز دایی من به خانه ما آمد و گفت: برای پرستاری ثبت نام میکنند با مشورت خانواده ام برای پرستاری ثبت نام کردم.
باید از هفت خوان رستم میگذشتم سال ۱۳۶۶بودکه آزمون کتبی پرستاری رو دادم بعد از یک الی دو ماه نتایج آزمون اومد ،هرکس نمره اش به حد نصاب میرسید میتوانست در آزمون گزینش شرکت کند.
گزینش،یک مصاحبه با شخصی که نمره اش به حد نصاب رسیده بود.
سوال های مصاحبه شامل (سوالات احکام دین)بود.
خلاصه سربلند بیرون اومدیم خانواده هم خوشحال شدند مشغول شدم سه سال گذشت در سال ۱۳۷۰ استخدام دولت شدم وتا سال ۱۳۹۸ به دولت خدمت کردم.
ناگفته نماند بازم دایی من هم چنان کمک مالی وعلمی را از من دریغ نکرد و بالاخره تا سال ۹۸ خدمت گذار دولت بودم و بازنشسته شدم،واین انسان بزرگوار، در این سالها کمکهای فراوانی را به من ارزانی داشتند و تا زنده ام راحتی و آسایشم را مدیون ایشان میدانم و یاد و خاطره اش را فراموش نخواهم کرد.
خانواده /درآمد متوسط/کمک مالی/کمک خرج/خواهر و برادر/راحتی و آسایش/مدیون/آرامش امروز/کمک دایی/