Farzaneh Emami·۴ روز پیشرونیکا و روحِ نفرین شدهپارت 7 : همشون دلهره داشتن و کسی نمیتونست جرئت کنه شب بره اونجا ... رونیکا گفت : اگه نمیتونین مشکلی نیست من و عمو سید با هم میریم، رها گفت…
Farzaneh Emami·۱۱ روز پیشرونیکا و روحِ نفرین شدهپارت 6: رها خسته از این وضع گفت : رونیکا بریم تا اوضاع خراب تر نشده اون جعبه ی لعنتی رو دفن کنیم . همین که داخل کوچه رفتن سید دید برادر میث…
Farzaneh Emami·۱۲ روز پیشرونیکا و روحِ نفرین شدهپارت 5 : رونیکا در رو باز کرد ، احسان پسر سید از مسافرت برگشت بود . رونیکا رو که تو خونشون دید تعجب کرد و خوشحال شد .. یکم بعد که گذشت و م…
Farzaneh Emami·۱۴ روز پیشرونیکا و روحِ نفرین شدهپارت 4: رونیکا با صدای لرزان پرسید : آخه برای چی ... برای چی من ؟!سید جواب داد : دخترم اونا میتونن چیزایی رو درون ما ببینن که ما نمی تونی…
Farzaneh Emami·۱۵ روز پیشرونیکا و روحِ نفرین شدهپارت 3 : اون بیدار نمیشد تا اینکه مادرش چند تا سیلی به صورتش زد . وحشت کرده بود ، با صورت پر از عرق در حالی که میلرزید رفت تو آغوشش و با گ…
Farzaneh Emami·۱۵ روز پیشرونیکا و روحِ نفرین شدهپارت 2: رونیکا متوجه شد داره مامانش میاد سریع دستی به صورتش کشید و رفت پشت میز نشست .رها : عزیزم میتونم بیام تو رونیکا: بله مامان رها :حالت…
Farzaneh Emami·۱۵ روز پیشرونیکا و روحِ نفرین شدهپارت 1: نصف شب با دیدن کابوس ترسناکی از خواب پرید ، صورت رونیکا پر از عرق شده بود ، از تخت خواب با حالت گیجی که داشت بیرون رفت به سختی از…