Farzaneh Emami
Farzaneh Emami
خواندن ۳ دقیقه·۱۵ روز پیش

رونیکا و روحِ نفرین شده

پارت 3 : اون بیدار نمیشد تا اینکه مادرش چند تا سیلی به صورتش زد . وحشت کرده بود ، با صورت پر از عرق در حالی که می‌لرزید رفت تو آغوشش و با گریه گفت : مامان خدا رو شکر که حالت خوبه .

رها : چیزی نیست عزیزم چیزی نیست ، فقط کابوسه .تو قوی تر از اونی هستی که فکر کنی ، آروم باش من نمیذارم اتفاقی برات بیوفته مطمئن باش .

رونیکا اشکاشو پاک کرد و گفت : مامان باید این ماجرا رو تمومش کنم

رها : نمیتونم این اجازه رو بدم و جلوی چشمام اینطوری عذاب بکشی.

رها قصد داشت تا مدتی که که جواد بیاد از این محله دور بمونن .آماده رفتن بودن، رها ماشین رو استارت زد .. روشن نشد دوباره و بازم روشن نشد .

رها : این ماشین چه مرگش شده ، دیروز که مشکلی نداشت صبر کن یه ماشین بگیرم .

اونا سوار شدن ، کم مونده بود تا ماشین دور بشه که یه دفعه شیشه ی جلویی ماشین شکست و خورد شد ولی نریخت همشون ترسیدن .

راننده پیاده شد ببینه چی به شیشه خورده ، هیچی ندید با ترس گفت : یا خدا انگار کار جن بود بسم الله! رها حس کرد اگه برن حوادث هم دنبالشون میاد و رونیکا فهمید راه فراری از این ماجرا نداره !

داشتن برمیگشتن که تو راه ، همسرِ سید، آسیه خانم رو دیدن و قرار شد چند روزی خونه ی اونا بمونن، بعد اینکه رونیکا خوابِ دومش رو به سید تعریف کرد اون گفت : دخترم حالا که اینطوری شده بهتره کل داستان رو بشنوی ، همه چیز بعد اینکه دو نفر زوج جوون اون خونه رو خریدن شروع شد ، اسم پسره میثم بود و اسم زنش سمانه ، بیشتر وقت ها از خونه صدای جر و بحث میومد تا اینکه کارشون به طلاق کشید ، میثم نصف شب از شدت عصبانیت یه گلدون بزرگی رو از ایوان پرت میکنه حیاط ، حتی ما هم از اون صدای شکستن بیدار شدیم .

فردای اون شب که اومده بود از مغازه سیگار بگیره دیدم حالش خوب نیست ، دستاش می‌لرزید صورتش عرق کرده بود ، یه لیوان آب خورد بعد درد و دل و گفت سید تا دیشب به ارواح و اجنه اعتقادی نداشتم ولی بعد کابوسی که دیدم حالم رفته رفته بدتر میشه ... خیلی بدهی دارم از یه طرفم این قضیه مهریه . به هر کسی هم زنگ زدم واسه کمک ، مشکلم حل نشد دیگه زده بودم به سیم آخر ... با کلی قرص مسکن تونستم یه ذره بخوابم. کابوس افتضاحی بود ، دیدم توی قبرستونی هستم مال آدما نبود ، خیلی ترسیده بودم بعد یه صدای ناله ی عجیب؛ دخترم ، به گوشم اومد، همین طوری که داشتم سرگردان می‌گشتم دیدم یه مادرِ جن داره گریه میکنه به سرش میزنه از ترسم نتونستم فرار کنم پاهام سنگین شده بود ، بعد اون با چهره ترسناکش بهم گفت : تو باعث مرگ بچه ی منی ، یه جوری نفرینت میکنم تا ابد زجر بکشی.. بعد یهو با دندون و ناخن های تیزش به سمتم حمله کرد از خواب پریدم .اولش برام مهم نبود ولی هر لحظه که میگذره حالم داره بدتر میشه.
میثم رو بردم خونه و هر کاری که از دستم برمیومد براش انجام دادم ، دکتر هم معاینه اش کرد ، کاری از اونام ساخته نبود چند روز بعد مرد . بعد این ماجرا هرشب سر و صدای اجنه از خونه خالی میومد حتی چند نفر از همسایه ها از ترسشون از اونجا رفتن ... میدونستم روحش در آرامش نیست برای همین خواستم مادر جن رو احضار کنم و باهاش حرف بزنم .
گفت : باید یه دختر نفرین رو باطل کنه و که اگه نتونه جونشو از دست میده ، اون اگه انتخاب بشه سه شب بدترین و ترسناک ترین کابوس های زندگیشو که واقعی تر از واقعیته رو می بینه، اگه تونست دووم بیاره که هیچ ولی اگه نتونست کارش به جنون میکشه و بعد توسط روح نفرین شده با سختی و عذاب از دنیا میره .

نویسنده ، دوبلور و گوینده ✍️🎙️
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید