Farzaneh Emami
Farzaneh Emami
خواندن ۵ دقیقه·۱۵ روز پیش

رونیکا و روحِ نفرین شده


پارت 1: نصف شب با دیدن کابوس ترسناکی از خواب پرید ، صورت رونیکا پر از عرق شده بود ، از تخت خواب با حالت گیجی که داشت بیرون رفت به سختی از پله ها پایین اومد ، صحنه ی ترسناکی که توی خواب دیده بود رو به یاد میاورد .

رونیکا همش زمزمه میکرد مهم نیست فقط یه خواب بود حتما به خاطر شام زیادیه که خوردم ، رها صداشو شنید و آروم گفت : عزیزم چی شده انگار حالت خوب نیست خواب بد دیدی !؟ وای خدا تا حالا سردرد به این شدیدی نداشتم اصلا نتونستم بخوابم. رونیکا یکم آروم شد با عجله رفت پیش مادرش
رها در حالی که بغلش کرده بود گفت : تو دختر شجاع منی ، یعنی چی شده که اینطوری ترسیدی؟ رونیکا با یکم بغض : مادر جون تا حالا خواب به این بدی و ترسناکی ندیده بودم ، نمی‌تونستم راه خونه رو پیدا کنم ، اطرافم تاریک شد،

یهو باد سردی اومد . بعدش یه پسر جوونی با بدن آتشی و موهای دراز به سمتم پرواز می‌کرد از ترسم نمی‌تونستم حرکت کنم میلرزیدم بعد اون بهم نزدیکتر شد با چشمای قرمز رنگش که اشک می‌ریخت و صدای عجیبش میگفت : کمکم میکنی ؟ ازم نترس بهت صدمه ای نمیزنم ، یه کاری هست که فقط تو میتونی انجامش بدی .من نمی‌تونستم حرف بزنم زبونم بند اومده بود ، وقتی خواست بیشتر توضیح بده از بالای سرمون یه موجود با شاخ های بلند و زبون مار مانندش ، زنجیر گرز دار آتیشی رو محکم به زمین کوبید ،یه چاه عمیق درست شد ازش غول دو سر و پنج دست بیرون اومد پسر رو گرفت که به چاه ببره اونم با صدای بلند فریاد میزد کمکم کن بعدش از خواب پریدم .

رها که جریانِ روح نفرین شده ی محله رو شنیده بود نخواست بیشتر از این رونیکا بترسه و نگران باشه .دخترشو بوسید دستش رو محکم گرفت تو چشماش نگاه کرد و گفت : رونیکا نباید به اینجور چیزا اهمیتی بدی ، اصلا نترس ، به چیزایی که تو خواب میبینی اهمیتی نده و نذار ذهنتو درگیر کنه ، رونیکا با حرفهای مادرش خیالش راحت شد و خوابید ، رها با چهره ی ترسیده و نگران زیر لب میگفت : آخه چرا دختر من ؟ خدایا خودت رحم کن.


فردای اون شب رونیکا یه حس عجیبی داشت و همش این صدا به گوشش می‌رسید که برو.. برو به خونه متروکه .پدر رونیکا برای سه هفته واسه ماموریت کاری رفته بود ، رها هم بعدِ ماجرای خواب دلهره داشت تصمیم گرفت به عباس آقا که سید بود خواب رو تعریف کنه ، رونیکا با استرس داشت روی طراحیش کار میکرد رها رفت تا مطمئن بشه اون توی اتاقشه از لای در نگاه کرد بعد به حیاط رفت تا با سید تماس بگیره که زنگ خونه رو زدن ، رها در رو باز کرد و از قضا سید بود .

رها: وای سلام عمو سید اتفاقا همین الان میخواستم به شما زنگ بزنم ، سید: سلام رها خانم انشالله که خیر باشه منم اومدم امانتی جواد رو تحویل بدم .رها: جواد خونه نیست بعد سه هفته میاد ولی عمو یه ماجرایی هست که باید بگم ، لطفاً بیاین تو .رونیکا طراحی رو تموم کرد ، حالش یکم خوب نبود احساس میکرد یه چیز سنگینی روی سرشه ، از پله ها پایین اومد متوجه شد که عمو سید اومده خواست بره پیش اونا که شنید مادرش در مورد خواب دیشب صحبت میکرد و همه چیزو به سید میگفت ، رونیکا پشت در وایستاد خیلی تعجب کرده بود ، یاد حرفهای مادرش افتاد و گفت : اگه چیز مهمی نیست پس چرا مادرم در موردش به سید میگه ، رها فکر میکرد هنوز رونیکا توی اتاقشه ، سید گفت : پناه بر خدا ، بلاخره داره اون روز میرسه .رها خانم شما باید بیشتر از این قوی باشین ، جواد رو هم با خبر کنین از این موضوع .


رها : راه دوریه سید ، نمی‌خوام جواد هم مثل من درگیر و نگران بشه خدایی نکرده تو مسیر بلایی سرش بیاد ، تو رو خدا سید یه کاری کنین این خواب باطل بشه ، نمیتونم حتی تصور کنم دخترم عذاب بکشه ، اون فقط 19 سالشه . اشک های رها داشت سرازیر میشد. سید با ناراحتی گفت : میدونین که واقعا کاری از دست من بر نمیاد ، ما همه تلاشمونو کردیم تا داستان خونه ی متروکه زیاد پخش نشه و به گوش بچه هامون نرسه و نترسن، میدونستیم بلاخره این روز میاد ، درک میکنم ناراحت کنندس ولی اون برای این کار انتخاب شده.رهاهمین طوری که داشت اشکاشو پاک میکرد گفت : سید من هیچ وقت این اجازه رو نمی‌دم تا تنها بچم قربانی اون ماجرا بشه .

سید : ولی یه کاری میتونم انجام بدم تا ترس رونیکا کمتر بشه ، بیا این گردن بند دعا رو به رونیکا بده کمکش میکنه حالش بهتر بشه اما تاثیری توی کابوس هاش نمیذاره .سید کم کم داشت می‌رفت و رونیکا همه ی حرفاشونو شنیده بود ، برگشت به اتاقش داشت اشک می‌ریخت که بازم همون صدا رو شنید .

رونیکا چشماشو بست از اون جایی که واقعا دختر شجاع و کنجکاوی بود تصمیم گرفت بره به دنبال واقعیت .رفت رو به روی آینه ایستاد و گفت : من که بچه نیستم هر چقدر هم ترسناک باشه میرم تو دلش ، باید بدونم اصل ماجرا چیه اصلا برای چه کاری انتخاب شدم ! من که از بچگی عاشق ماجراجویی بودم مهم نیست اگه این خیلی ترسناکه قوی باش دختر

خواب
نویسنده ، دوبلور و گوینده ✍️🎙️
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید