بک سالی هست که شبکههای اجتماعی خارجی، فیلتر شدهاند.
منهم مثل خیلیهای دیگر، از این شبکهها بیرون آمدم و به شبکههای داخلی پیوستم و راه ده سالهی آن شبکهها را در این برنامهها دوباره از سر شروع کردم. حالا تاکی بشود مثل موقعیت صفحهام در آن شبکهها خدا عالم است. این بماند.
چندی پیش، باید پیام ضروری را در یکی از این شبکهها میخواندم، به این در و آن در زدم و یک فیلتر شکن جور شد و با هزار دردسر سری به این شبکههای اجتماعی زدم.
راستش از شما چه پنهان، از اینکه پیج و کانالم غریبانه گوشهای افتاده بود و همه فراموشش کرده بودند ناراحت شدم. یاد مرگ افتادم که آدم را از خاطرهها و اذهان پاک می کند. باشی و نباشی چندان فرقی ندارد. این هم بماند.
چیزی اما عصبانیام کرد. اینکه همه بودند. همه نه البته. بجز عدهی معدودی مثل من که به قانون پایبندم، بقیه که اکثریتاند، هنوز بودند. حالا پول می دهند یا مجانی هنوز هستند، این یکی هم بماند.
عصبانیت من، حتی از بودن آنها هم نیست، عصبانیت من از بودن افراد و اشخاص موثر در نظام است.
این منطق را اصلا درک نمیکنم که چرا مسئولین یک نظام خودشان به قانونی که می گذارند پایبند نیستند. آیا باید در این شبکههای اجتماعی بیگانه حضور داشت یا نباید حضور داشت؟
اگر نباید حضور داشت چرا شما حضور دارید؟
و اگر باید حضور داشت پس چرا مردم نباید حضور داشته باشند؟
که البته مردم هم حضور دارند، به مدد فیلترشکنهایی که منشاء آن معلوم نیست.
چرا قانون میگذاریم،
و خودمان قانون را می شکنیم؟
ومردم هم ناچارند به دلایل مختلف قانون را بشکنند.
چرا قانونی می گذاریم که مجبوریم بشکنیم؟
این سئوالات بیپاسخ برای من قابل هضم نیست. برای هیچکس نیست، اما مثل هزار مشکل و سوال دیگر، خفه دمه باقی میماند.
برای یافتن پاسخ این سوالات چه باید کرد؟
مطالبهگری و یا کارهای دیگری که می کنند؟
نمیدانم ولی میدانم
راه حل یک مسئله
حذف صورت مسئله نیست.