حدودا دو سال پیش بود که خبر افتتاح یک پروژه جذاب و هیجانانگیز در یکی از دیدنیترین مکانهای تهران را شنیدم؛ باغ کتاب تهران.
البته علیرغم علاقه ذاتیام به کتاب و کتابفروشی و لذت بردن از دیدن و ورق زدن کتابهای موجود روی قفسهها، بیشتر از باغ کتاب، باغ علم برنامهریزی شده در طبقه دوم این مجموعه برایم جذابیت داشت. دقیقا در همان ایام در حال بررسی فضاهای مختلف مرتبط با فعالیتهای علمی بودم و هر روز و هر ساعت با بررسیهای بیشتر و جستجوی مراکز علم مختلف در دنیا، از اینکه در ایران این فعالیت سابقه و گستردگی خیلی کم و مختصری دارد، حسرت میخوردم.
در حال حاضر فقط چند موزه و مرکز کوچک و محدود در گوشه و کنار تهران و بعضی شهرهای بزرگ و مراکز استانها مشغول به کار هستند که آن هم مخاطب چندانی ندارد و ضعف برنامهریزی و مدیریتی مانع از معرفی شایسته این مجموعههاست. هرچند نسبت به وسعت علم و تکنولوژی و ظرفیت و جذابیت موجود، این جاذبهها قابلیت گسترش و اثرگذاری بیش از اینها را دارند.
در این شرایط طبیعتا شنیدن نام این مجموعه و موضوعاتی که قرار است به سرگرمی و تفریحات عموم مردم اضافه شود واقعا برایم هیجانانگیز بود.
به گفته سازندگان مجموعه باغ کتاب، قرار است این مرکز بزرگترین فروشگاه کتاب و مرکز علم خاورمیانه باشد، نمیدانم در این دو سال آیا این هدف به دست آمده یا خیر، اما میخواهم از دیدهها و احساس خودم در چند بار مراجعه و بازدید از این مکان بیشتر برایتان بگویم.
محل قرارگیری این مجموعه در تپههای عباسآباد و در کنار کتابخانه ملی ایران، نام این مکان را بیش از پیش با فرهنگ و کتاب و کتابخوانی گره میزند، اما تجمع مراکز و ساختمانهای مختلف در جایی که قرار نبود ساخت و سازی انجام گیرد کمی عجیب است. با این حال مشکل بزرگتر به فضای پارک و دسترسی مربوط میشود. تقریبا هیچ پارکینگی برای این مجموعه درنظر گرفته نشده، گویا طراحان مجموعه به کلی فراموش کردهاند که هر مجموعهای که قرار است بازدیدی داشته باشد، نیاز به جای پارک مناسب دارد. این مسئله در مورد کتابخانه ملی هم صادق است. برحسب ضرورت حاشیه خیابانهایی که از قضا تابلو پارک ممنوع هم در آنها به چشم میخورد، شده محل پارک وسایل نقلیه شخصی. اما در ایام شلوغ هفته به سختی جای مناسب پیدا میشود. دسترسی به وسایل نقلیه عمومی یعنی مترو و ایستگاه اتوبوس حقانی نیز از طریق ونهایی میسر است که معمولا در صورت وجود رفت و آمد زیاد پیدایشان میشود، آن هم همیشگی نیست و اگر باشد فاصله زمانی تردد ونها زیاد است و باعث اتلاف وقت بازدیدکنندهها میشود. برای گرفتن تاکسی اینترنتی نیز در ایام شلوغ و ساعتهای اوج ترافیک مشکلات چند برابر است، معمولا رانندهها به سختی مبدا باغ کتاب را قبول میکنند و اگر هم قبول کنند بهدلیل ترافیک داخلی مجموعه دیر میرسند.
فروشگاه کتاب کودک و نوجوان یکی از بهترین و منظمترین بخشهای این مجموعه است و فضای گیرا و مطلوبی برای کتاب خواندن و دیدن بچهها و انتخاب توسط خود آنها و والدین فراهم شده است. خوشبختانه تعداد و تنوع کتابهای فروشگاه کتاب بزرگسالان نیز روزبهروز در حال گسترش است و فضای مناسبی نیز دارد، هرچند مسلما نمیتوان آن را بزرگترین فروشگاه کتاب خاورمیانه دانست.
تعدادی مبلمان برای استراحت و نشستن در نظر گرفته شده است که در نوع خود از جذابیتهای منحصربهفرد باغ کتاب به شمار میرود. آن اوایل که باغ کتاب افتتاح شده بود، تعدادی از لمکدهها درون فروشگاه کتاب بزرگسالان بود و میشد کتابی را برداشت و لم داد و سر فرصت ورق زد، بخشی از آن را مطالعه کرد و در صورت نیاز خریداری کرد. اما در حال حاضر این لمکدهها بیرون از محدوده قرار گرفته یا به عبارتی میتوان گفت مرزهای فروشگاه را کوچکتر کردهاند. ناراحتی اصلی من از این مسئله این است که به محض ورود به مجموعه دیگر با صحنه جذاب و هیجانانگیز افرادی که در حال مطالعه هستند مواجه نمیشویم! در عوض در این لمکدهها افراد یا در حال گفتوگو هستند و یا به دلیل نزدیکی به مراکز خورد و خوراک در حال خوردن و آشامیدن. اولین صحنهای که با آن روبرو میشویم گیشه فروش بلیط و خوراکیهای مخصوص سینما است که کاملا توی ذوق میزند!
اینکه یک مجموعه بزرگ، به لحاظ امکانات غنی باشد و آمفیتئاتر و سالنهای خوب و مناسبی را پیشبینی کرده باشد به خودی خود امر مهمی است و قابل تقدیر، اما به نظر میرسد مسئولان باغ کتاب با این چینش و با نصب آن تابلوی بزرگ «پردیس سینمایی» باغ کتاب در عمل بر این مسئله صحه گذاشتهاند که از کتاب نمیتوان درآمدی کسب کرد و ناچار باید به سینما و سایر مقولات جذابتر متوسل شد و اصلا باور ندارند که مجموعه مورد نظر با همه شعارها و هزینههای انجام شده بتواند تاثیری بر فرهنگ کتابخوانی عمومی بگذارد و ذرهای سرانه مطالعه را ارتقا بخشد!
یکی دیگر از مواردی که اوایل افتتاح باغ کتاب، آن را از سایر مجموعهها متمایز میکرد این بود که در بدو ورود با افراد زیادی مواجه میشدیم که تنهایی یا گروهی پشت میزها نشسته بودند و انبوهی از کتاب و کاغد و دفتر با یا بدون لپتاپ و تبلت مشغول مطالعه و کار و فعالیت بودند. بهخوبی این حس را منتقل میکرد که میتوان با دیدن انرژی بسیار زیاد این سبک کاری و با این فرهنگی که در جوانان وجود دارد به آینده این مرز و بوم امیدوار بود و همین شیوه را به سایر مراکز تفریحی و سرگرمی منتقل کرد. اما آن میزهای موجود در ورودی بعد از مدتی تنها مختص استفاده افراد از کافیشاپ شد و کسانی را که قصد مطالعه و کار گروهی داشتند به انتهای سالن در مکانی دور از چشم و دسترس عموم راندند. صد البته که به همین هم اکتفا نشد. چند روز پیش که برای تنوع لپتاپ و کتاب و دفتر را زیر بغل زده و تصمیم گرفتم از فضای معنوی و معطر به عطر کتاب این مجموعه نهایت استفاده را داشته باشم، نگهبان بیسیم به دست مجموعه مرا مجبور کرد که لپتاپ را کنار بگذارم و آبمیوهای از همان جا بخرم و به جای کار، مشغول خوردن شوم. بعد از آن رفتم که ببینم چه بلایی به سر جوانان باانگیزه مملکتم آوردهاند؛ و بله ملاحظه کردم که در طبقه بالا تعدای میز و صندلی را با هزینههایی به اسم فضای کار اشتراکی، لابد با هزار منت، در اختیارشان قرار دادهاند!
اینکه یک مجموعه فروشگاهی، تفریحی و سرگرمی باید بتواند و لازم است که به درآمدزایی برسد و فکر کند یک چیز است، اما اینکه روش و نحوه تعامل این مجموعه به گونهای باشد که خط بطلان بکشد بر اسم و شعار و اهداف مجموعه و جای جای آن فریاد بزند که این مجموعه برای کسب درآمد اینجاست و دایر است و نه کتاب و علم و فرهنگ، یک چیز دیگر است. و دومی اشک به چشم انسان مینشاند و نشاندهنده مسئولان بیفکر و بدون دغدغه فرهنگی است که سالهاست بر کرسی ریاست تکیه دادهاند و خیال ندارند به این زودیها عرصه راحتطلبی و منفعتخواهی را رها کنند!