ریچارد برانسون موسس گروه ویرجین گفته است:" من هرگز برای بدست آوردن ثروت کسب و کاری را راه نمی اندازم چرا که می دانم اگر کاری که از آن لذت میبرم را انجام دهم ثروت از راه میرسد."
در چند سال آینده کجا می خواهید باشید؟ سوال به ظاهر ساده ای است. اما من فکر می کنم جواب دادن به آن یکی از سخت ترین تصمیمات و توصیفات در مورد آینده است. همه ما در جایی از زندگیمان دچار این ابهام شده ایم که از زندگی چه می خواهیم. اینکه چند سال آینده خودمان را چطور تصور می کنیم، اینکه چه چیزی می تواند ما را راضی کند. اینکه در چه کار و حرفه ای بهتر از بقیه می توانیم بدرخشیم. نهایت تصوری که از اینده داریم این است که می خواهیم مثلا فرد پولداری باشیم. می خواهیم تا سن 30 سالگی فلان خانه یا ماشین را داشته باشیم. اتفاقا داشتن این چشم انداز هم بسیار مهم است و تا نباشد هیچ انگیزه ای برای تلاش نخواهیم داشت. اما اینکه چطور می خواهیم به این نقطه برسیم بخش دیگر ماجراست.
وقتی سوال را اینگونه و با جزییات می پرسند تازه متوجه می شویم که چقدر ابهام داریم و از آینده هیچ نمی دانیم. حتی از پیدا کردن جواب آن فرار می کنیم تا موقتا خودمان را از یک سری ابهام و آشفتگی رها کنیم.این ها را میدانم چون خودم هم در برهه هایی دچارش بودم. چون همه اینها را تجربه کرده ام.
اگر کار مناسب با خودتان را پیدا نکنید و تصویر مشخصی از آینده تان نداشته باشید به فردی تبدیل می شوید که دست به هر کاری میزند. چون از کاری که می کنید لذت نمیبرید به سراغ کار دیگری می روید و این دور باطل را همینطور ادامه می دهید. همیشه از این شاخه به آن شاخه می پرید و در نهایت هم نتیجه نمی گیرید. در هر دوره آموزشی شرکت می کنید، مطالب زیادی مطالعه می کنید، اما بهبودی در روند زندگیتان نمی بینید. چون نمی دانید چه می خواهید یا اینکه آن را در کاری که می کنید پیاده نمی کنید.
فرض کنید یک ورزشکار حرفه سالیان زیادی در این حرفه مانده است. علیرغم تمایلی که دیگر به این کار ندارد کناره گیری نمی کند، چون فکر می کند حالا که تا اینجا آمده است باید بقیه مسیر را هم برود. ماندن و ادامه دادنی که شاید از آن لذت نمی برد را بخودش تحمیل می کند. شاید هم از تغییر می ترسد. نمی خواهد دایره امنی که برای خودش درست کرده در هم بشکند. همچنان ادامه میدهد تا جایی که دچار آسیب جسمی شود یا قدرتش به تحلیل برود. به جبر شرایط بلخره از آن حرفه کناره گیری می کند. اما چه حالی دارد؟ طبیعتا از خود رضایت ندارد و ناراحتی بر او غالب می شود.
در مسیر پیدا کردن شغل احتمالا موقعیت های مختلفی برایتان پیش می آید. تعدادی از آن ها با علاقمندی هایتان جور نیست. اما گاهی وسوسه می شوید و پیشنهاد را برخلاف تمایلتان می پذیرید. اگر بدانید دقیقا چه می خواهید دراین شرایط مجبور به انتخاب نمی شوید وبرنامه مدنظر خودتان را پیش می گیرید. حتی اگر هم آن موقعیت کاری را بپذیرید بهتر است صرفا برای آشنایی و آزمایشی باشد. اما اگر ندانید دقیقا چه می خواهید ممکن است سالها به همین کار مشغول شوید و تغییر برایتان سخت تر شود.
در این مقاله به شما کمک می کنم بخشی از این ابهام و سردرگمی که دارید را حل کنید. به شرط اینکه این گام ها را انجام دهید. بهترین نتیجه را زمانی می گیرید که جواب هایتان را روی کاغذ بیاورید تا جلوی چشمتان باشد. تا فرصت این را داشته باشید تا در مورد آن ها فکر کنید.
گام 1: دوست دارید چه کارهایی را انجام دهید، یا اینکه چه کارهایی حس خوبی به شما می دهد.
هیچ اهمیتی ندارد کارهایی که به انجام آن ها تمایل و علاقه دارید را با جزییات از نظر منطقی بررسی کنید. هر چیزی که به ذهنتان می خورد و فکر می کنید به انجام آن ها علاقه دارید را روی کاغذ بیاورید. به ذهنتان اجازه دهید آزاد شود. آن ها را فارغ از توجه به شرایط و موقعیت فعلی یا آینده یادداشت کنید. چون قرار است از فیلترهای زیادی عبور کنند. هیچ لزومی ندارد که حتما تجریه انجام این کارها را داشته باشید؛ شاید فرصت و موقعیت آن برایتان پیش نیامده باشد. فعلا علاقه و تمایلی که به این کارها دارید مهم است.
گام2: از بین علاقمندی هایتان ، فکر می کنید پتانسل انجام کدام کارها را دارید؟
اینکه تجربه انجام همه کارهایی که به آن ها علاقه داریم را کسب کنید شاید زمان زیادی ببرد. اما بهترین حالت این است که برای مدت کوتاهی هم که شده است به انجام آن کار خاص مشغول باشید. اگر برایتان مقدور نیست با شناختی که از خود پیدا کرده اید پیش بینی کنید آیا پتانسیل انجام آن کار را دارید یا خیر. (در مورد شناخت در مقاله قبل صحبت کردم) یعنی در واقع کارهایی را انتخاب می کنیم که ارزش ها و استعدادهایمان در یک راستا باشند. بسیاری افراد تجربه کارهای متنوعی را در طول زندگی داشته اند و الان دچار سردرگمی هستند که در آینده کدام یک را ادامه دهند. اتفاقا اینکه در هر زمینه ای تجربه داشته باشید اتفاق خوبیست. چون راحتتر و دقیق تر می توانید پتانسیل خودتان را پیدا کنید. و متوجه شوید که در چه کاری بهترین هستید.
گام3: شرایط و موقعیت انجام کدام کارها را دارید؟
طبیعتا همه ی آنچه دوست داریم انجام دهیم به واقعیت تبدیل نمی شود. عوامل زیادی ممکن است مانع انجام آن کارها شود. شرایط همیشه به دلخواه ما پیش نمی رود. گاهی تصورمان این است اگر شروع به اقدام کنیم همه چیز حل می شود. فقط تلاش و خواسته ما اهمیت دارد. اما واقعیت این نیست. عوامل ناخواسته زیادی که از کنترل ما خارج هستند ممکن است سد راه ما شوند. پس واقع بین باشید. تصور نکنید هر چه بخواهید، شدنی می شود. آن هایی را انتخاب کنید که از نظر منطقی مشکلی برای انجام آن نداشته باشید.
گام4: شغل ایده آلی که دوست دارید در نهایت داشته باشید را مشخص کنید.
این شاید همان کاری باشد که دوست دارید آن را زمانی که بازنشسته شدید یا کارتان را از دست دادید یا اواخر زندگیتان انجام دهید. اما بنا به شرایط، الان موقعیتش را ندارید. مثلا اینکه هنوز مهارت و پختگی انجام دادن آن را ندارید. سعی کنید دقیق بنویسید. شاید چیزهایی که می خواهید دقیقا به همان شکلی که برای خودتان نوشته اید پیش نرود اما همین نوشتن یک چشم انداز خوب در مورد چیزهایی که در زندگی شاد و راضیتان می کند می دهد.
گام5: یک گام به عقب برگردید؛ یعنی از شما ایده آل نهایی تا چیزی که الان مدنظرتان است.
کار ایده آلی که در نظر دارید، احتمالا الان آمادگی انجامش را ندارید و برای رسیدن به آن نقطه باید مراحلی را پشت سر بگذارید. از هدف انتهایی که دارید شروع کنید و یکی یکی به عقب برگردید. مثلا قبل ازینکه بخواهید مدیر ارشد بازاریابی شوید به این فکر کنید که مدیر فروش هستید.قبل از آن مثلا سرپرست یک تیم فروش بوده اید. پیش از آن نماینده فروش یک منطقه خاص هستید. قبل از آن شریک فروش سطح متوسط و قبل از آن یک تازه کار بوده اید.
همچنین ممکن است چندین مسیر برایتان وجود داشته باشد تا برسید به هدف نهایی. میتوانید مسیرها را مشخص کنید، آن ها را اولویت بندی کنید. و بالاترین اولویت را برای مسیری در نظر بگیرید که بازده و نتیجه بالاتری برای رسیدن به هدف نهایی دارد و طبق این بقیه را هم اولویت بندی کنید. تحقیق کنید برای رسیدن به چیزی که می خواهید به چه مهارت هایی نیاز دارید و چه مراحلی را باید طی کنید. هیچ راهی برای اینکه مستقیم به آن نقطه برسید وجود ندارد. باید گام هایی را بردارید و مهارت هایی در این مسیر یاد بگیرید تا آماده شوید.
گام6: تصورات وچشم اندازهایی را که با ارزش هایتان مغایرت دارد باهم مقایسه کنید.
در این مرحله باید شغلی که در نظر دارید را با ارزش هایتان بسنجید. احتمالا الان ازینکه چشم اندازی از شغلتان دارید هیجیان زده اید اما باید قبل از شروع آن را با ارزش هایی که دارید بسنجید. مثلا فرض کنید شغل ایده الی که مدنظرتان است مدیراجرایی بازاریابی باشد و از طرفی ناچارید به مکان دیگری بروید، پس از خانواده که یکی از ارزش هایتان است دور می شوید یا دیگر اجتماعاتی که برایتان مهم بودند. پس باید این را هم در نظر بگیرید و دوباره ارزیابی کنید که برای رسیدن به شغل نهایی از کدام مسیر بهتر است بروید.
بین مسیرهایی که برای رسیدن به هدف در اخیتار دارید بدنبال مسیری باشید که با ارزش هایتان تضاد نداشته باشید. بدنبال مسیری باشید که بیشترین رضایت و شادی را در همه بخش های زندگی به شما بدهد.
اگر آینده برایتان مهم است همین حالا مسیر یا مسیرهایی که پیش رویتان است را مشخص کنید. جزییات هر کدام را مد نظر داشته باشید تا اتفاقات ناگهانی شما را غافلگیر نکنند. اینکه واقع بین باشید و جزییات را پیش بینی کرده باشید به شما کمک می کند مسائل را مدیریت وکنترل کنید.