چه جوری میشه با دیدن و لمس بیعدالتی کنار اومد و تا حد انفجار پیش رفت اما منفجر نشد؟ اینکه ببینی طرف هیچی بارش نیست و با مدرکی که معلوم نیس چه جوری از دوقوزآباد گرفته از روز اول که اومده یکی از بالاترین پستهای سازمانی رو تو یه خرده موسسه دولتی صاحب شده و جالبی داستان اینه که با هر تعویض رئیس کل سازمان ایشون محکم و استوار سر جاش مونده و بقیه کارمندای دون هم که فقط نظاره میکنند بدون اینکه بشه فهمید پسِ پرده چه خبره!!
جدی اینجا چی ملاکه برای استخدام شدن، ترفیع گرفتن، رسمی شدن، مدیر بالارتبه شدن، و ...
من که از این بازهای مسخره هیچوقت سر درنیاوردم و نخواهم آورد. فقط وقتی این بیعدالتی ها رو میبینم بغضم میگیره و دردی تا مغز استخونم و بیشتر از همه از عجزم غصه دار میشم اما درنهایت خیلی ناچیزتر از اینهام که حتی بخوام حرفی بزنم.