گاهی وقتا اونقدر از آدمها خسته و کلافه ای که مجبور میشی به تحمل و سکوت. امروز تو مترو طبق معمول همیشه اونقدر شلوغ و نفس گیر بود که جا برای تکون خوردن نبود ولی از اونجایی که هیچی برای آدمای اینجا مهمتر از استفاده بی وقفه و طولانی از موبایل نیست اونم نه برای کارهای مهم و ضروری که برای فیلم دیدن و بازی کردن حتی اگه هولدر موبایلشون شونه یا پشت تو باشه ... امروز صبح مورد هجوم دو تا از همین بیزنس وومن های فرهیخته قرار گرفتم. طبق معمول در همون ثانیه های اولیه این هجوم سکوت و تحمل رو ترجیح دادم اونقدر سنگین و تلخ بود که خیلی ناخواسته اشکهام جاری شد و فقط یه خانوم مسنی با روی خوش و خندادن دلداریم می داد که اصلا مهم نیس دختر قشنگ بخند ولش کن ...
و اون بنده خدا خبر نداشت که دل من اونقدر از این دنیا و آدماش پره که با کوچکترین برخورد غریبانه ای میشکنه و فرو می پاشه ...