نوشته لارس اسونسن ترجمه خشایار دیهیمی
پاسکال مینویسد: این از بلاهتِ ما است که خودمان را دلبسته معاشرتِ دیگران میکنیم. هیچکس نمیتواند به دادِ آدمهایی چنین بیچاره و چنین ناتوان برسد؛ ما تنها میمیریم.
در خلوت و انزوا به هر چیزی میتوان دست یافت غیر از شخصیت. اساساً در خلوت و انزوا نمیشود «انسان» شد.
احساس تنهایی تجربهای ضروری برای رشد شخصی است. راینر ماریا ریلکه: تنهایی ات را دوست بدار و با مرثیه ای خوش الحان دردش را تحمل کن
اثر تنهایی بر مرگ معادل کشیدن ده تا پانزده نخ سیگار در روز و شدیدتر از تأثیر چاقی و بی تحرکی جسمانی است.تنهایی بر فشار خون و سیستم ایمنی تأثیر میگذارد و باعث افزایش هورمونهای استرس در بدن میشود. تنهایی همچنین خطر زوال عقل را بیشتر میکند و عموماً در طول زمان قوای شناختی را تضعیف میکند. درضمن تنهایی فرایند پیری را هم شتاب میبخشد. ص39
همه ما به یک معنا تنهاییم.
درواقع, اگر به این باور برسیم که تنهایی همیشگی ما,جدایی ما از دیگران, امری محتوم استچون ساختار جهان به گونه ای است که نهایتاً باید هرکس گلیم خودش را از آب بکشد, نوعی تنهایی متافیزیکی را تجربه میکنیم. ص22
هیچ ارتباطی میان میزان تنهایی فیزیکی و شدت احساس تنهایی وجود ندارد.
تنهایی پدیده ای ذهنی است. ما وقتی احساس تنهایی میکنیم که روابط رضایت بخشی با دیگران نداریم, حال چه به این دلیل که روابطمان اندک است چه به این دلیل که روابط فعلی مان عاری از آن نزدیکی مطلوبمان است. ص26
تنهایی را میتوان حالت خطرناکی دانست که در آن احساسات به آسانی بر عقل آدمی چیره میشود. ص30
ارتباط مستقیمی میان تنهایی و میزان اعتماد وجود دارد. افراد تنها محیط اطرافشان را بیش از افراد غیرتنها تهدیدآمیز می یابند. ص53
هیچکس مسئولیتی در قبال احساس تنهایی اش ندارد, اما همه تنهایان در قبال مدیریت چنین احساسی مسئولند.
ارسطو دوست را بزرگترین خیرهای بیرونی قلمداد میکند.
ارسطو میان سه دوستی تمایز قایل میشود. در هر یک از این دوستی ها "محبت متقابلی وجود دارد که هر دو طرف از آن آگاهند و آنهایی که به یکدیگر محبت میورزند برای یکدیگر نیکی آرزو میکنند دقیقا به این دلیل که به یکدیگر محبت میورزند." اما دوستی سودمند بر مبنای سود متقابل تعریف میشود. ارسطو خاطرنشان میکند که این نوع دوستی خیلی آسان شکل میگیرد و متاسفانه ممکن است با دوستی های عمیقتر به اشتباه گرفته شود. دوستی بر مبنای سود متقابل دوامی ندارد. چون آن سود که دوستی بر مبنای آن شکل گرفته است میتواند بسته به تغییر شرایط زندگی تغییر کند. با این تغییر دوستی هم فرومیریزد. بعد از آن نوبت به دوستی بر مبنای لذت میرسد یعنی آن نوع دوستی که فرد در معاشرت با دیگری احساس راحتی میکند و مثلا دوستان میتوانند اوقات خوشی را با هم بگذرانند. ارسطو تاکید میکند که شکل دادن به این دوستی هم آسان است ولی این دوستی هم شکننده است زیرا لذات نیز تغییر میکنند. علاوه بر این' این دو نوع دوستی ناکامل هستند. او به عکس دوستی مبتنی بر فضیلت را دوستی کامل توصیف میکند.
دوستی کامل از آنِ نیکان است, آنهایی که در فضیلت یکسانند: آنها متقابلا برای همدیگر نیکی آرزو میکنند چون خودشان نیک هستند. آنهایی که برای دوستانشان نیکی میخواهند, آن هم به صرف نیکیِ خودِ آنان, دوستانی تمام عیارند, زیرا چنان که هستند بر یکدیگر گشوده اند, و نه به هیچ دلیل اتفاقی. پس دوستی آنان تا زمانی که نیک هستند, می پاید, و فضیلت امری پایا است.
این نوع دوستی پایدارتر نیز هست, زیرا این نوع دوستی ریشه در شخصیت افراد دارد و بنابراین با تغییر شرایط از نظر سود یا لذت یا مطبوعیت تغییر پیدا نمیکند. اما ارسطو معتقد است که چنین دوستی هایی نادر هستند, زیرا بسیاری از افراد فاقد آن فضایلی هستند که جزو مقتصیلت این نوع دوستی است. چنین دوستی مانند "یک خویشتن دیگر" است. اگر شخصی چنین دوستی داشته باشد حتما بیشتر اوقاتش را با آن دوست میگذراند, و آن بدان معنا نیز هست که شخص نمیتواند دوستانِ زیاد از این نوع داشته باشد, چون این نوع دستی, کم و بیش, اقتضا میکند که شخص زندگی اش را وقفِ آن کند.
کانت به نوبه خویش, دوستی را والاترین نوعِ محبت دوجانبه توصیف میکند. دو نوع دوستی به اعتقاد کانت: دوستی بر اساس نیاز و دوستی بر اساس ذوق و سلیقه. کانت پس از آن میان دو نوع دوستیِ ارزشمند تمایز میگذارد, یک نوع دوستی که عملا دست نیافتنی است و نوع دومی که دست یافتن به آن فوق العاده دشوار است. آن نوع دوستی دست نیافتنی موجب برابری کامل میان دو نفر از طریق محبت و احترام متقابل است. دومین نوع دوستی مشتمل بر اعتماد کامل و مطلق میان دو نفر بر مبنای افشای کامل اندیشه ها, اسرار و احساساتشان در برابر یکدیگر است. کانت مینویسد: شخص هرگز نمیخواهد در "اندیشه های خویش تنها بماند". اعتماد و دل گشودگی در این نوع دوستی نقشی اساسی بازی میکند. دوستان باید نسبت به اندیشه ها و احساسات یکدیگر گشوده دل باشند, و باید با یکدیگر همدل بمانند, اما هر دوستی ممکن ایت دوستِ دیگر را, زمانی که احساس می کند آن دوست بر خطا میرود, نقد کند. تصحیح کردن همدیگر یکی از کارکردهای مهم دوستی است.
دوستی مبتنی بر صمیمت کانتی, برخلاف دوستی مبتنی بر فضیلت ارسطویی, لزوما نیازمند این نیست که دو دوست بیشتر اوقاتشان را با هم بگذرانند. صرفِ اعتمادِ متقابل این امکان را میدهد که این دوستی کانتی در طول دوره های زمانی طولانیِ غیبت هم بپاید. این نوع دوستی در ذاتِ خودش محدود است. درواقع, این دوستان حتی نیازی ندارند در علایق و منافعِ یکدیگر هم شریک باشند. دوستی کانتی مبتنی بر سود هم نبست, و کانت میگوید بهتر آن است که هر کسی بارِ خویش را به دوش بگیرد تا آنکه آن را بر دوشِ دوستش بار کند.
دوستی در نظر کانت راه حلی است برای آن نوع تنهایی که از "معاشرت طلبیِ غیراجتماعی" ما ناشی میشود. کانت در انسان شناسی از منظر پراگماتیک مینویسد به نظر بهتر است به جای آنکه انسان را حیوانی اجتماعی بنامیم او را "موجود تنهایی بدانیم که از همسایگانش گریزان است". درعین حال انسان موجودی است تابعِ "ضرورتِ عضویت در نوعی از جامعه مدنی".
کانت با درک نوعی دوگانگی در درون ما به تکته مهمی اشاره میکند, نوعی دوگانگی که هم ما را به سوی دیگران سوق میدهد و هم به سوی تنهایی:
"انسان میلی طبیعی به زیستن در اجتماع دارد, زیرا احساس میکند در این حالت بیشتر انسان است, یعنی احساس میکند میتواند در این حالت بیشتر تواناییهای طبیعی اش را رشد دهد. اما در ضمن انسان میل زیادی به زیستِ فردی دارد, به جدا کردنِ خویش, زیرا در درونِ خویشتن با خصایصی غیراجتماعی هم مواجه میشود که او را به این سمت میراند که هر چیزی را طبقِ اندیشه های خویش پیش ببرد. بنابراین, انسان همه آنچه را در اطرافش هست در برابر خویش می یابد, درست همانطور که میداند خودش, به نوبه خویش دوست دارد در برابرِ درگیراک مقاومت بورزد. "
کانت خاطر نشان میسازد که ما نیاز داریم در نظر دیگران معنا و مقصودی داشته باشیم, نشان دهیم که ارزشمندیم و از توجه و بازشناسیِ دیگران برخورداریم.
نخستین کسی که دست به تفکیکی سیستماتیک میان تنهایی و خلوت گزینی زد یوهان گئورک زیمرمان بود(در کتابش:خلوت گزینی)
خلوت گزینی و تنهایی به ترتیب از علتهای مثبت و منفی نشأت میگیرند. در میان علتهای منفی ز از بطالت مردم گریزی ملال و علی الخصوص افسردگی نام میبرد. او درضمن مننقد "چله نشینی" زاهدان و راهبانِ صومعه نشین نیز هست. این گونه تنهایی موجبِ مردم گریزی و دل مردگی میشود. اما خلوت گزینی موجب استقلال و آزادی میشود, آرامشی که در آن میتوان کار کرد و شخصیتِ خود را پرورش داد و به روح خویش تعالی بخشید. اما ز تأکید میکند که این خلوت گزینی باید با تعامل انسان تلفیق شود. درواقع, ز اساساً میکوشد نوعی موضعِ میانه اتخاذ کند تا هم دانش و بینشِ دوستدارانِ خلوت گزینی بر دلِ آن جای بگیرد و هم دشمنان آن, زیرا"حکمتِ حقیقی جایی است میانِ جهان و خلوت".
اما باید گفت تحلیلِ ز بیشتر به دفاع از خلوت در برابرِ جمع می ماند. این خلوت است که "نیازهای حقیقی شخص" را به او نشان میدهد.
کانت هم به نوبه خویش میان دلایلِ حقیرتر و تحسین برانگیزتر برای تنها ماندن فرق میگذارد:
اما باید یادآور شویم که جدا ماندن از کل جامعه, درصورتی که مبتنی بر ایده هایی باشد که فارغ از هرگونه نفعِ محسوس است, متعالی به حساب می آید. خودبسایی و درنتیجه بی نیازی از جامعه, بی مردم گریزی و بی معاشرت طلبی, می تواند ما را به مرزهای تعالی برساند, درست مثل هرگونه چشم پوشی از نیازهای عاجل. از سوی دیگر, گریز از آدمها از سرِ مردم گریزی, از سرِ بدخواهی نسبت به آنان, یا از سرِ مردم هراسی و دشمن پنداریِ دیگران, هم نفرت انگیز و هم قابل تحقیر است. البته نوعی مردم گریزی هست که غالباً در سنین پیری برای افرادی که فکرِ درستی هم دارند و آنقدر نیکخواهِ دیگران هستند که بتوان آنها را انسان دوست نامید پیش می آید, که ناشی از تجاربِ طولانی و ناخوشایندِ آنان از رابطه شان با دیگران است, رابطه ای که اصلا نمی توان رضایت بخش نامید. گواهِ این امر را میتوان در میلِ وافر در این سنین به خلوت گزینی مشاهده کرد...
شاید پترارک نخستین کسی بود که یک کتاب کاملش را به مسئله خلوت گزینی و انزوا اختصاص داد: زندگی در خلوت وانزوا(1346-1356). خلوت و انزوا اسبابِ رهایی از خواسته های دیگران را فراهم می آورد اما شخص باید کتابهایی برای مصاحبت نزد خویش داشته باشد: " و درواقع خلوت و انزوا بدون کتاب تبعید است, زندان است, و شکنجه". خلوت و انزوا به تنهایی ضامنِ آرامشِ مطلوب نیست, زیرا آرامش نیازمندِ ذهنی روشن و زلال هم هست. پ در ادامه تأکید میکند که خلوت و انزوا با دوستی تضاد و تناقضی ندارد, و حاضر است از خلوتِ خویش بگذرد اما حاضر نیست از دوستی چشم بپوشد.
میشل دو مونتی میگوید وقتی صحبت از خلوت و انزوا است "غایتی که من به تصور در می آورم زیستن در فراغ بال و در راحتی تمام است".
فرقِ میانِ خلوت و احساسِ تنهایی در رابطه ای است که فرد با خودش در آن وضعیت دارد, یعنی بستگی به این دارد که بتوانیم یا نتوانیم خودبسا باشیم. البته هیچکس به طور کامل خودبسا نیست, چرا که خودبسایی را اصلاً نمیتوان یک وضعیتِ آرمانی به شمار آورد, اما مقدارِ معینی از خودبسایی یعنی توانایی تحمل حضورِ خویشتن بی تکیه به حمایتِ دیگران, برای درنیفتادن به چاهِ بیچارگی ضروری است.
اولاف ه.هویگه:
خلوت بسی شیرین است
تا زمانی که
راهِ من به سویِ دیگران باز باشد
هرچه باشد،
آدمی برای خودش نمیدرخشد.