تحمل آسودگی در برزخ یا رنج در دنیا
حس عجیبیه. اینکه از یه آسانسور بیای بیرون و وارد دنیای دیگهای بشی. دنیایی که نه زندگی توش جریان داره و نه مرگ سراغت اومده. دنیایی بین این دو.
«مهمانسرای دو دنیا» توصیف دنیایی بین مرگ و زندگیه و دغدغههایی که بعد از ورود به این دنیا سراغمون میان. ترسها و حسرتها، هجوم احساسات مختلف در یک زمان و مرور زندگی و گاهی تجربه تحول.
اریک امانوئل اشمیت، نویسنده، نمایشنامه نویس و فیلسوف فرانسوی-بلژیکی، با نوشتن داستانهای سوررئال خودش، بسیاری از آدمها رو به فکر واداشته. نمایشنامه مهمانسرای دو دنیا یکی از همین هاست.
مهمانسرای دو دنیا، جاییه بین زندگی و مرگ. جای کسایی که به اغما میرن و اونجا منتظر میمونن تا تکلیفشون روشن شه، بازگشت به زندگی یا رفتن به سوی مرگ.
ژولین، شخصت اصلی داستان، مردیه که بر اثر تصادف وارد این مهمانسرا شده و اولش نمیدونه که کجاست. بعدش که توسط شخصیت¬های دیگه متوجه قضیه میشه کنترلش رو از دست میده. انگار باور نمیکنه که همچین دنیایی هم وجود داره. شخصیتهای دیگه داستان همگی اسمهایی بر اساس شغلشون دارن آقای رئیس، غیب گو و ماری که خدمتکاره. دکتر س و دو دستیارش هم نقش فرشته هایی رو بازی میکنن که وقتی زمانش برسه اونهارو هدایت میکنن به سمت آسانسوری که یا به طبقه پایین یعنی بازگشت به زندگی میره یا به طبقه بالا یعنی مرگ.
در طول داستان این موضوع برای شخصتها روشن میشه که مهم نیست شغلت چیه یا تو چه طبقه ای از اجتماع زندگی میکنی. قانون هستی برای همه برابری می¬کنه و وقتی که زمانش برسه باید به تقدریت تن بدی. ژولین در نهایت به این موضوع پی میبره که چقدر به واقعیت زندگی بی توجه بوده: «حتا وقتی تو خیابون راه میرفتم به واقعیت اعتقاد نداشتم. پالتو، کلاه، کفشهایی رو میدیدم که از جلوم میگذرن، آدمهارو. ولی اونارو از جسمشون خالی میکردم و اسکلتشون رو میدیدم، میدیدم که همه چیز یه روز از بین میره. انگار یه دستی در درون من بود که نمیذاشت وارد زندگی بشم و اون فکر مرگ بود. اگه بهم اطمینان میدادن که بعد از این زندگی یه زندگی دیگه هست، حتما وضع فرق میکرد...»
کتاب این پیام رو میرسونه که هیچ چیز قطعی در این دنیا وجود نداره و این ماییم که انتخاب میکنیم خوشحال باشیم و از لحظات زندگیمون لذت ببریم یا در سیاهی مرگ فرو بریم و به پوچی ادامه بدیم. هیچ کس خبر نداره که در دنیای دیگه چی انتظار مارو میکشه. حتا دکتر س که مامور هدایت کردن انسانها به زندگی دوباره و مرگ بود خبر نداشت که کسی که وارد آسانسور میشه قراره کجا بره.
در این فضای معلق هیچ چیز جز «من» قطعیت نداره. هیچ کس خبر نداره که چه چیزی در نهایت انتظارشو میکشه. درست زمانی که منتظرش نیستی سراغت میاد و تورو با خودش میبره. بعضیها فرصتشو پیدا میکنن که عمیقا به زندگیشون نگاه کنن و بعضیها مستقیما به سمت بالا، بالایی که برای همه ناشناخته اس میرن. ژولین توی این مهمانسرا از تمامی لحظاتش استفاده میکنه و عمیقترین و وسیعترین لحظات رو تجربه میکنه و با تجربه عشق واقعی به قطعیت کامل میرسه در نهایت به سمتی میره که خدا یا سرنوشت براش تعیین کرده.
کتاب «مهمانسرای دو دنیا»
نوشتۀ اریک امانوئل اشمیت
لینک این کتاب در فیدیبو : https://fidibo.com/book/86826-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D9%85%D9%87%D9%85%D8%A7%D9%86%D8%B3%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D8%AF%D9%88-%D8%AF%D9%86%DB%8C%D8%A7