چند ماهی بود که پس ذهن من درگیر این قضیه بود که چه بلایی سر من اومده که هر چی سنم داره میره بالاتر؛ ریسکپذیری، شجاعت بیرون اومدن از ناحیه امن و انجام دادن کارهای جدید، داره تو من هی میاد پایینتر؛ و من هنوز حتی 30 سالم هم نشده و خیلی زوده که بخوام تو همچین دامی بیفتم.
این قضیه خیلی میومد تو ذهن من، ولی خب صرفا فقط هرازگاهی بهش فکر میکردم یا نهایتا غصه میخوردم و اقدام مفیدی براش انجام نمیدادم.
اشتباه نکنین، هنوزم اقدام مفیدی براش انجام ندادم. فقط یه قضیهای باعث شد این موضوع از پس ذهنم، بیاد تو لایههای بالاتر ذهنم و بیشتر بهش فکر کنم تا قبل از اینکه دایره امنم تبدیل به یه نقطه بشه، شعاعش رو زیاد و زیادتر کنم.
حالا اون قضیه چی بود؟
یک روز که داشتم طبق عادت تو یوتیوب میچرخیدم، یه ویدئویی توجهم رو جلب کرد.
درخواست کردن از غریبهها برای اینکه برن تو خونهشون و براشون شام بپزن. اینطوری بود که چند تا جوون میرفتن رندوم در خونه مردم رو میزدن، میگفتن که ما میتونیم بیایم امشب براتون شام درست کنیم؟ که خب طبیعتا خیلیها گفتن نه! ولی خب در نهایت یه زوجی که سنشون هم نسبتا بالا بود قبول کردن، رفتن داخل تصمیم گرفتن که شام چی درست کنن، بعد رفتن مواد اولیهشو خریدن، برگشتن و شام درست کردن و خوردن و کلی معاشرت کردن و این وسط یه دوستی خیلی جذابی هم شکل گرفت.
من خیلی خوشم اومد از این ویدئو، رفتم چند تا دیگه از ویدئوهاشونو هم دیدم، همهشون تو همین تم ارتباط برقرار کردن با غریبهها و شکل دادن دوستیهای جدید بود. دیدن این ویدئوها باعث شد یوتیوب یه کانال دیگهای بهم پبشنهاد بده، به اسم YES Theory
این کانال خیلی بزرگتری بود، بالای هفت میلیون سابسکرایبر داشت و ویدئوهاش خیلی پرزرق و برق تر و و ایدههاشون خیلی پر خرجتر بود. اولین ویدئویی که از این کانال دیدم این بود:
تیم یس تئوری رفتن تو کشور ایرلند، همینطوری رندوم در خونه مردم رو میزدن و بهشون پیشنهاد یه سفر یک هفتهای به دور دنیا میدادن. در واقع اینجوری بود که سه تا کشور تو سه تا قارهی مختلف رو تو یک هفته میرفتن و خب تمام هزینهها با تیم یس تئوری بود، فقط کافی بود که اون شخص، اون لحظه به این پیشنهاد بگه بله!
داشتم فکر میکردم اگه به فرض همچین موقعیتی برای من پیش بیاد، بدون در نظر گرفتن هیچ محدودیتی، یعنی نه محدودیت ویزا داشته باشم نه محدودیت خانوادگی نه هیچی، آیا اون لحظه به همچین پیشنهادی میگم بله؟
خیلی از ما شاید اون لحظه فکر کنیم که اون آدم ممکنه آدمربا باشه، قاتل زنجیرهای باشه، عضو باند قاچاق اعضای بدن باشه، و همچین فرصتی رو رد میکنیم. ولی خب تقریبا تمام ویدئوهای این کانال بر پایه این بود که آدمها تو یک لحظهای به اون غریبهها اعتماد میکردن و به پیشنهادشون جواب مثبت میدادن، و بعدش هم یکی از بهترین تجربهای زندگیشون شکل میگرفت.
بعد من با خودم گفتم خدایا! ببین مردم چه کارها میکنن، چه تجربههایی دارن، اونوقت من دایره امنم هی هر روز داره کوچیک و کوچیکتر میشه. این چه وضعشه؟ این چه زندگیایه؟
این شد که تصمیم گرفتم حداقل یه قدمی بردارم که یه ذره شعاع دایره امنم رو بیشتر کنم. یه خرده فکر کردم دیدم برای من خیلی سخته که تو خیابون در حال راه رفتن از خودم فیلم بگیرم و حرف بزنم، بیام این کار رو امتحان کنم.
نتیجهاش رو اگر دوست دارین تو ویدئوی یوتیوبم ببینین. این قسمتش از دقیقه 3:45 شروع میشه.
از نتیجه واقعا راضی بودم، همونطور که تو ویدئو هم گفتم، هر چقدر هم که برات سخت باشه، یه مدت که بگذره بالاخره برات عادی تر میشه، مهم اینه که اون قدم اول رو برداری و پاتو از دایره امنت بذاری بیرون.
الان هم سعی میکنم از این به بعد بیشتر حواسم به خودم و دایرهام باشه و برای خودم گهگاهی یه چالشهایی درست کنم که پامو بذارم بیرون از این ناحیه امن. شما هم اگر ایدهای تو این زمینه دارین یا کاری تو این زمینه برای خودتون انجام دادین، حتما تو کامنتها برام بنویسین که منم بتونم ایده بگیرم.