مشتاقانه چشم به راه تعطیلات تابستانه هستم.
چشم به راه روز ها و شبهای تابستان با سیمونه و الین. تلافی تمام سینما نرفتن های این سه سال. تلافی تمام این شش ماه ندیدنشان. تلافی تمام کافه نرفتن ها. (نتونستم اینو نگم!!! دیگه نمیتونم تلافی کافه نرفتن هارو دربیارم. قیمت ها بشدت نجومی شدن)
چشم به راه حرف زدن با آدام.
مشتاقانه منتظر رفتن پیش مدیر مدرسه و دیدن چشم هایش هستم، وقتی دارم آخرین خبرها درباره کنکورم را به او میدهم.
مشتاقانه منتظرم که ببینم سیمونه و الین های دورم قبول شده اند و نقشه میکشند برای آینده شان.
مشتاقانه منتظرم کانالهای کنکوری تلگرامم را ترک کنم. پیج های کنکوری اینستا را حتی بلاک کنم!!
این سایت لعنتی آموزشگاه آنلاین را از بوکمارک ها حذف کنم.
به جای خواندن فصل گوارش برای بار شش هزارم در چهار سال گذاشته!!! آیین نامه را بجوم.
کتابخانه هایم در کل خانه را از هرچه که کنکوری است و یا حتی ذره ای بوی کنکور میدهد، پاک سازی کنم.
مشتاق ریختن کتاب ها در جعبه و تحویل دادنشان به کتابخانه ای، دانش آموزی یا حتی فروش آنها هستم.
عید 99 سومین عیدی است که با هندزفری آهنگ "عید امسال" را گوش میدهم:
عید امسال من یکم درگیرم...
عید امسال من تنها، همینجا میمونم
هیچ جا نمیرم اینجا تو این خونه ام
"ولی نوبت مام میشه اینو میدونم"
بعد بلند با آهنگ میخوانم:
"امسال که نشد
ولی سال دیگه کاری میکنم
که لحظه ها زیبا شن"
از سالن لعنتی آزمون که بیرون آمدم فقط به یک کلمه فکر کنم: DONNNNE_تمااااممم_BITTTTDI
امسال از کنکور که آمدم اولین کارم آهنگ "از اول" را گوش دادن بود.
این بار باید یک آهنگ حماسی بخوانم:
"تیم قهرمان ایران؛ قهرمان بمان ایران!
تا همیشه باشیم ما، پیروز میدان… "
امسال به هر مهمانی رفتم! توضیح دادم" "چه شد که کنکور نشد"
مشتاقانه منتظر مهمانی های تابستان و شب نشینی ها با عمه کاساندرا و دایی طریق هستم.
شب های فیلم دیدن و زردآلو های حیاط را چیدن با پدر مادرم.
منتظر تاب بازی با خواهرم
منتظر بیرون رفتن و خندیدن و جفنگ گفتن با لیلا و یاسمین
بیش تر از پنج سال است که حیاط را نگاه میکنم و به خودم میگویم "باید کلی عکس ازینجا بگیری"
بعد برمیگردم به اتاقم و یا درس میخوانم و یا در اینترنت غرق میشم.
تابستان باید کلی عکس بگیرم. حیف که آخرین سالیست که اینجاییم.
مشتاقانه منتظر گرفتن گوشی جدیدم هستم.
منتظرم تمام ناتمام هایم را تمام کنم.
شاید وقتش رسیده که منم ازینجا برم.
دلم برای تک تک دوستانم در ویرگول تنگ میشه.
به اینجا اعتیاد داشتم و ترک کردنش برام سخته. ولی از یک چیز مهم برای یه چیز مهم تر موقتا میگذرم.
امیدوارم همهتون حالتون خوب باشه و خوب بمونید. موفق باشید.
خدانگهدارتون