بله میدانم، هورمون ها به هم می ریزند. برای سلامت اعصاب ضرر دارد. پای چشمها گود می افتد. پوست را خراب میکند. اما برای من کافی نیست. چرا شب زندگی نکنم؟ چرا شب ها را بخوابم؟ حال آن که میشود شب را تا صبح با یک هم نشین درد و دل کرد و خندید و یاد گذشته کرد. در حالی که از خنده ریسه میروی پلکهایت به هم می چسبند و انگار بدنت می گوید:«جان عزیزت بخواب، من دیگر کشش ندارم» اما تو که حسابی این پچ پچ ها و خنده ها بهت چسبیده، پررو پررو ادامه میدهی و رو به طرف می گویی :«خب بعدش چی شد؟»
اگر تنها بودی که چه بهتر. پف فیل درست میکنی و می نشینی یک آشغال جدید خون آشامی یا یک عشق دبیرستانی آمریکایی را تماشا می کنی. اگر حسش را داشتی ، یک پلی لیست شاد دهه شصتی را پخش میکنی و به جان لکه های روی اپن می افتی.
شب خاموش است. شب مزاحم ها کم ترند. تلفنت زنگ نمیخورد و کسی پشت گوشی نیست که حالت را خراب کند تا میگرن عود کند و روزت جهنم شود. شب خوب است، مزاحم ندارد. تمام شب برای خودت است. تمام شب برای خودم است. من شبها روی سن آواز میخوانم و طرفدارانم برایم جیغ میکشند. من شبها شاهزاده ای میشوم که از جواهرات الماسش خسته شده و به دنبال عشق می گردد. شبها جادوگری میشوم که با نگاه ترسناکش ، بد خواهانش را ذوب میکند. شاید هم در جا خشک میکند. شبها دو بال در می آورم که همه در طول روز فکر می کردند قوز کمرم است. شبها پرواز میکنم تا صبح.تمام شب برای خودم است، چرا شبها زندگی نکنم؟
میگرنت بگیرد و