مهسا راد
مهسا راد
خواندن ۱۰ دقیقه·۲ سال پیش

راه درمان پرخوری عصبی؛ چون تنها بودم به خوردن عصبی رو آوردم!

چطور از خوردن عصبی پرهیز کنیم؟

جین راث: «وقتی به این باور برسی که موقع خستگی، تنهایی یا اضطراب، پرخوری عصبی نمی‌تواند زندگی‌ات رو نجات بدهد دست از خوردن عصبی می‌کشی. وقتی بیشتر به خودت ایمان داشته باشی و دست از فکرکردن به این موضوع که غذا جلوی فروپاشی زندگی‌ات رو می‌گیرد، برداری، می‌تونی غذاخوردن افراطی یا بولیمیا رو برای همیشه ترک کنی.»

چون تنها بودم بیشتر غذا می‌خوردم تا جایی که پرخوری عصبی برایم به یه عادت تبدیل شده بود:

ساعت ناهار در مدرسه هزار سال طول می‌کشید. من کسی رو نداشتم که با آن صمیمی باشم، خیلی بداخلاق و زورگو بودم و تنها سرگرمی‌ام کپی‌کردن صفحات کتاب‌های مردم‌شناسی بود.

همۀ بچه‌ها روی صندلی کنارشان، یک پلیور می‌گذاشتند که من کنارشان نشینم. وقتی هم چنگالم رو برمی‌داشتم که غذایم رو بخورم، آن‌ها یکی‌یکی به بهانه‌های مختلف بلند می‌شدند و می‌رفتند.

یادم هست که ساعت نهار تو سالن با خودم فکر می‌کردم: «اگر آروم غذا بخورم، می‌تونم تا موقعی که زنگ بخوره مشغول سیب‌زمینی سرخ‌شده‌های توی بشقابم باشم و هیچ‌کس هم کنارم نباشه»

برای اینکه به سالن غذاخوری نرم، یک ناهار ساندویچی درست می‌کردم؛ اما نمی‌خواستم از دیدِ بچه‌ها آدم تنهایی به نظر برسم، برای همین ساندویچم رو توی توالت می‌خوردم.

سیر می‌شدم، اما ناراضی بودم. هنوز کلی وقت داشتم و نمی‌دانستم چیکار کنم! پس به سالن غذاخوری می‌رفتم و یک پیراشکی گوشت می‌خریدم. احساس بدی داشتم و از خودم چندشم می‌شد.

راستش من حتی نمی‌دانستم دوستی چیه، چه برسد به اینکه بخواهم دوست پیدا کنم. من از همۀ بچه‌ها کینه به دل داشتم. با اینکه مغرورانه عمل می‌کردم، اما احساس حقارت داشتم. سعی می‌کردم آن‌ها رو تحت‌تأثیر قرار بدم چون می‌خواستم کنارم بمانند، در واقع من به وجودشان احتیاج داشتم.

فکر نمی‌کردم دوستی چیزی باشد که احتیاج به یادگرفتن داشته باشد، فکر می‌کردم مشکل از خودم هست و تا ابد هم همین‌طور تنها می‌مانم.

به‌علاوه، از اینکه نمی‌توانستم در مقابل پرخوری مقاومت کنم از خودم متنفر بودم. خانواده‌ام برنج قهوه‌ای و سبزیجات ارگانیک مصرف می‌کردند و من به‌خاطر خریدن غذای ناسالم احساس گناه داشتم.

وقتی به نوجوانی رسیدم به تناسب‌اندامم حساسیت نشان می‌دادم. از اینکه غذاهای آمادۀ بیرون موجب چاق شدنم می‌شدند، وحشت داشتم. البته چاق نبودم! اما فکر می‌کردم ران‌های پایم خیلی بزرگ شده‌اند؛ در طول روز شکمم رو کیپ نگه می‌داشتم که بیرون نزند!

خیلی خجالت می‌کشیدم که از کسی کمک بخواهم، مخصوصاً از والدینم. فکر می‌کردم من رو متهم می‌کنند که آدم حریصی‌ام و برایم سخنرانی می‌کنند که کنترلی روی غذاخوردنم ندارم، آدم ضعیفیم و باید منو پیش دکتر ببرند. چقدر تحقیرآمیز!

آن زمان نمی‌دانستم اسم کاری که انجام می‌دهم «پرخوری عصبی» هست، اما مطمئن بودم هرچه که هست عادت بدیه، پس سکوت کردم.

با خودم فکر می‌کردم: «می‌توانم درستش کنم. فقط به نظم و انضباط شخصی نیاز دارم تا کمتر غذا بخورم!»

گرفتن رژیم‌های بدون برنامه وضعیت رو بدتر کرد؛ با ولع بیشتری می‌خوردم، دربارۀ غذاخوردن وسواس پیدا کرده بودم و بعد هم که افسردگی گرفتم.

هفت سال طول کشید تا راهی برای بهتر کردن این وضع پیدا کنم.

ای‌کاش از همان اول به‌جای اینکه روی اختلال خوردن تمرکز کنم! یاد می‌گرفتم چطوری با پرخوری عصبی مقابله کنم.

میدانم که احتمالاً برای کنترل پرخوری عصبی، کم کردن وزن و حتی تمدید روحیه به کمک احتیاج داری:
بهت پیشنهاد میکنم تو قسمت مربیان ورزشی سموا، یه مربی خوب و از قسمت باشگاه های ورزشی، آدرس باشگاه اطراف و نزدیک به خونه‌ات رو پیدا کنی و ورزش کردن رو شروع کنی تا هم روحیه ات بهتر بشه و هم یکم به سلامتیت کمک کرده باشی.

اگر با پرخوری عصبی، بولیمیا، تنهایی و افسردگی می‌جنگید، این هشت مرحلۀ ساده کمکتان می‌کنند:

1. زندگیِ بدون خوردن عصبی رو تصور کنید و احساس گناه و شرم رو در وجودتان تغییر بدین.

شما حریص و چاقالو نیستید، هیچ بیماری‌ای هم ندارید فقط سعی می‌کنید با ترستان کنار بیایید: طردشدن!

این یک ترس عاطفی هست که ما با آن متولد می‌شویم. وقتی نوزادیم به طور غریزی می‌دانیم اگر از خانواده طرد بشویم، نمی‌توانیم زنده بمانیم. در چنین وضعیتی مغز ما برداشت می‌کند که اگر تنها بمانیم، از گرسنگی می‌میریم و این دید تا ابد تو ذهن ما ثبت می‌شود.

پس به خودتان سخت نگیرید؛ چون روش سیستم عصبی این‌گونه است. اگر انرژی‌تان را در مبارزه بااحساس گناه و شرم به‌خاطر خوردن هدر بدین، هیچ‌وقت با چالش احساسی اصلی یعنی تنهایی نمی‌توانید مقابله کنید.

باید وقتی احساس گناه و شرم در شما شکل می‌گیرد، روی موضوع دیگری تمرکز کنید. یک رابطۀ دوستانه با غذا رو مجسم کنید. فکر کنید فقط وقتی واقعاً گرسنه هستید غذا می‌خورید و به‌آرامی خودتان رو سیر می‌کنید.

2. تنهایی یک موضوع احترام به خود و خود ارزشی است، پس روی خود ارزشی کار کنید.

تنهایی یعنی شما خودتی و خودت. این بی‌کسی نیست، انزوا است.

گاهی اوقات خلوت‌گزینی خوبه، اما گاهی هم شما انتخابی دراین‌خصوص نداشتید.

در تنهایی بازی‌های ذهنی فعال می‌شوند تا جایی که فکر می‌کنید تنهایی‌تان به این دلیل اتفاق افتاده که دوست‌داشتنی نیستید. این تنهایی نوعی خود ارزشی پایین هست که تغییر شکل داده است.

اگر تنها هستید، می‌توانید کاری کنید خود ارزشی‌تان را با تغییر یک عامل بیرونی به دست بیاورید. کسی که دارای خود ارزشی بالاست برای شخص خودش و آن چیزی که هست ارزش بالایی قائله و نظرات منفی یا مثبت دیگران تأثیری روی او ندارد.

شما فکر می‌کنید: «اگر یک شریک و همدم عالی پیدا کنم، آن موقع مطمئن می‌‌شم که آدم دوست‌داشتنی‌ای هستم.» یا اینکه: «وقتی به غذاخوردن عصبی‌ام غلبه کنم، وزنم کم می‌شه و ارزش دوست‌داشتن خواهم داشت.»

اما این‌طور نیست! عزت‌نفس یا همان خود ارزشی چیزی نیست که به دست بیاورید، یا آماده و حاضر در دامانتان بیفتد. شما انتخاب می‌کنید که آن را به وجود بیاورید. پس از خودتان بپرسید: «چطوری می‌توانم روی خود ارزشی‌ام کار کنم؟»

3. زمانی را به خودتان اختصاص دهید.

آیا از تنها بودن با خودتان لذت می برین؟ یا فقط تلویزیون تماشا می‌کنید؟

در یک بعدازظهر کسالت‌آور و خسته‌کننده، تصور کنید همان رفتاری رو که با یک بچه دارید با خودتان داشته باشید.

بچه از شما می‌خواهد که با آن بازی کنید؛ اما شما دارید توی فیس‌بوک می‌چرخید. به‌جای اینکه بلند بشوید برایش شام بپزید، او رو می‌فرستید سر یخچال تا دنبال خوراکی بگردد. وقتی خسته و خواب‌آلوده، به‌جای اینکه ببریدش روی تخت بخوابانید، مشغول تماشای فیلم و سریال می‌شوید.

این‌جور موقع‌ها بچه‌ها از نظر روحی لطمه می‌بینند و کم‌کم باورشان می‌شود که ارزش ندارند تا با آن‌ها وقت بگذرانید و برای جلب‌توجهتان شروع به بداخلاقی و بدرفتاری می‌کنند!

همین امر دربارۀ احساس شما نسبت به خودتان هم صدق می‌کند. وقتی ما درونمان را نادیده می‌گیریم، این باور در ذهنمان شکل می‌گیرد که بی‌ارزش هستیم و یک بحران عاطفی مثل غذاخوردن تبدیل به راهی ایده‌آل برای قلب و روحمان می‌شود که توجهمان را به خودمان جلب کنیم.

زمانی رو به خودتان اختصاص بدین، با خودتان یک قرار کافه گردی بگذارید، شهربازی برید و تفریح کنید، اتاقتان را رنگ‌آمیزی کنید، در جسمتان باشید، فعالیت کنید، دوش بگیرید، مراقبه انجام بدین یا مطالعه کنید، سوت بزنید و در محیط باز و طبیعت بنشینید.

خود ارزشی با ایجاد ارتباط با خودتان بیشتر می‌شود، بنابراین، هر قدم کوچکی خیلی مهمه.

4. اندیشه‌هایی رو ایجاد کنید که حس خودارزشمندی رو در شما زنده می‌کنند.

وقتی با غذا و تنهایی به ته خط رسیده بودم، احساس می‌کردم شکست خوردم و قربانی شدم، این باور که تغییر برایم غیرممکن شده روی فکر و ذهنم تسلط داشت.

تفکراتی مثل: «من تا ابد تنها می‌مونم» و «من از بدنم، از خودم و غذاخوردنم متنفرم و آن‌قدر ضعیفم که نمی‌تونم متوقفش کنم.»

سه دیدگاه مثبت، به طور خاصی کمکم کردند تا از این تاریکی بیرون بیایم.

این دیدگاه‌ها مستقیماً به من نگفتن که خیلی فوق‌العاده و عالی هستم؛ گفتن تو نمی‌توانی هر چیز ناخوشایند توی زندگی‌ات رو جوری جلوه بدی که انگار یک تابلوی نقاشی زیباست.

این اندیشه‌ها فقط به یک سطح ابتدایی از خود ارزشی اشاره‌کردن و عبارت بودند از:

  • من بخشی از زندگی هستم: من در خلأ نیستم، باوجوداینکه کاملاً احساس جدایی از دیگران و تنهایی می‌کنم، هنوز هم روی این سیاره زندگی می‌کنم و نفس می‌کشم.
  • من واقعاً به بدنم اهمیت می‌دهم: ناراحتم که دوباره در خوردن زیاده‌روی کردم؛ اما اگر بی‌تفاوت بودم ناراحت نمی‌شدم، پس دارم به بدنم اهمیت می‌دهم!
  • چیزها در حال تغییر هستند: تکرار این عبارت یک اقدام مثبت هست، پس شاید من همیشه این‌طور نمانم و تغییر کنم.

تفکری پیدا کنید که این معنی رو بده که بدترین ترس شما، خودتان نیستید، این کار باعث می‌شود که احساس شایستگی کنید. پس آن را مدام تکرار کنید، انگار که با گفتنش بهتان حق‌الزحمه می‌دهند.

5. بررسی کنید و ببینید چطور این تنهایی رو به وجود آوردید.

تصور کنید کسی می‌خواهد در هنر تنهایی مهارت پیدا کند و از شما می‌خواهد که این هنر رو یادش بدهید، هرچه که به آن‌ها یاد می‌دید رو بنویسید.

سیستم بی‌کم‌وکاست من برای تنها ماندن می‌گوید: «برای تولد دوستات تقویم نداشته باش، به خودت بگو این‌قدر آس‌وپاس هستم که برای خرید هدیه، کارت‌تبریک و یا رفتن به جشن تولد پول ندارم. کار شیفتی بگیر و هر آخر هفته نمایش‌های تئاتر رو تمرین کن.» پنج سال اول ازدواجم این‌طوری خودم رو از رابطه‌ام جدا نگه داشتم!

نکته اینجاست که فکر می‌کردم تنهایی برایم اتفاق افتاده، اما من خودم، خودم رو تنها می‌کردم، درحالی‌که نیازی به این کار نبود. سال‌ها بعد از پشت سر گذاشتن روزهای مدرسه، خودم را به آن مکان عذاب‌آور و درعین‌حال آشنا کشاندم.

این موضوع به این معنا نیست که شما مقصر تنهایی‌تان هستید، این سرزنش نیست. درواقع یک خبر خوبه که می‌توانید همه چیز رو درست کنید.

6. همۀ چیزهایی رو که از تنهایی نصیبتان می‌شود را فهرست کنید.

آیا تنهایی‌تان:

  • توجیهی برای مواجه نشدن با موضوع اعتماد هست؟
  • دلیلی برای دوری از صمیمیت است؟
  • پوششی برای اضطراب اجتماعی هست؟

من می‌دانم مزایای تنهایی خیلی مشخص نیست، اما گاهی اوقات راهی برای جلوگیری از یک اتفاق ترسناک‌تر یا دردناک‌تر هست.

در مورد خودم باید بگم که تنهایی من رو از داشتن شخصیت درون‌گرا معذور می‌کند. صمیمیت باعث می‌شود احساس آسیب‌پذیری کنم و طردشدن موجب ترسم می‌شود.

به این مزایای پنهانِ تنهایی «منفعت» می‌گویند. کشف آن‌ها به نفع آدمه، چون این مزایا دلایلی هستند که تنهایی‌تان را به وجود میاورید، حتی اگر موجب آزارتان باشد.

7. اثر پروانه‌ای تنهایی رو در زندگی‌تان شناسایی کنید.

انتظار دارید که تنهایی شما رو توی مهمانی‌ها خجالت‌زده کنه یا اجازه نده با کسی قرار بگذارید.

اما آیا جور دیگری هم شما رو تغییر داده؟

اتکا‌به‌نفس یا همان پناه‌بردن زیان‌بار به خود، آشپزی رو برایم به یک کابوس تبدیل کرد و عزت‌نفس پایین روی چشم‌انداز مالیم تأثیر گذاشت.

دیدگاهتان رو درست کنید.

باورهای الهام گرفته از لحظات تنهایی، دربارۀ توانایی‌ها و ناتوانی‌هایتان را دور بریزید؛ مثلاً موقع آشپزی وقتی دارید سوپ رو هم می‌زنید از یک نفر بخواهید قارچ‌ها رو برایتان خرد کنه، یا از رئیستان بخواهید حقوقتان را بالا ببرد.

این یک روش عالی برای اینه که خودتان رو قربانی نکنید.

8. در نهایت، وقتی تمام کارهای درونی رو انجام دادید، عادت پرخوری عصبی رو کنار بگذارید.

عادت‌ها به هم جوش می‌خورند! مثل الکل نوشیدن و سیگارکشیدن یا خوردن عصبی و تنهایی.

حالا که متوجه این موضوع شدید، دیگر نباید به خودتان بگید: «نان تست نخور.» اصلاً لازم نیست قانونی دربارۀ چیزهایی که می‌خورید وضع کنید. در عوض، نحوۀ غذاخوردنتان را تغییر بدید. اگر نمی‌دانید چطوری دارید غذا می‌خورید، بیشتر دقت کنید و آرام‌تر غذا بخورید.

دقت کنید که توی هر مرحله از پرخوری عصبی چیکار می‌کنید؛ قبل از صرف غذا، موقع غذاخوردن، بعد از آن، کجا، چه زمانی، با چه برنامه‌ای دارید غذا می‌خورید، همه رو زیر نظر بگیرید.

بعد تلاش کنید هر بخش از آن رو متفاوت انجام بدید.

فرض کنید هر شب موقع تماشای تلویزیون، ده تا تکه نان تُست کره‌ای با مربا می‌خوردید. کره‌های مختلفی که خیلی طعمشان رو دوست ندارید بخرید. جای تلویزیون رو عوض کنید یا توستر رو توی انباری بزارید. برای صرف غذا یک محل مخصوص درست کنید، مبل رو برای استراحت در نظر بگیرید.

در عادت‌هایتان اختلال به وجود بیاورید و آن‌قدر این کار رو ادامه بدین تا بالاخره از بین برن.

تغییر عادت خوردن عصبی، به صبر و گاهی به تلاش‌های مکرر نیاز دارد.

به نظر من، ۸۸% راه‌حلِ پیشگیری از خوردن عصبی جلوگیری از تنهایی و افسردگی هست.

وقتی اختلال پرخوری عصبی رو حل کردم، چند سال روزنامه‌نگاری کردم و به‌مرور از باورها، افکار و احساساتم آگاه شدم. تغییر عادت خوردن عصبی برای من ۷ سال طول کشید، هرچند ممکنه از شما زمان کمتری بگیرد؛ اما نکته این نیست، موضوع مهم اینه که راه‌حل‌های سریع به‌ندرت توانستن مشکلات بزرگ رو حل کنند. شما قرار نیست یک‌شبه به موفقیت برسید و بولیمیا رو درمان کنید؛ ولی به‌مرورزمان و با استمرار مطمئناً کم‌کم درستش می‌کنید.

پرخوری عصبیبولیمیادرمان پرخوری عصبی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید