امروز موقع پیاده روی روزانه و گوش کردن به کتاب صوتی .....داشتم به این موضوع فکر میکردم که ای کاش کسی بود حین راه رفتن .....بهم زنگ بزنه یا بهش زنگ بزنم و اشتیاق داشته باشه برای صحبت های خوب ....
من رو بشناسه و بشناسمش و حس های خوبی ازهم بگیریم ......ازهم چیزی رو یاد بگیریم و برای هم تعریف کنیم..
یا اگر نمیشناسمش و منو نمیشناسه اشتیاق داشته باشه و اشتیاق داشته باشم برای شناخت .....
بخواد و بخوام که صمیمیت رو تجربه کنیم ......
____-به دوستم فکر کردم ....اماخب دیدم زیادی درونگراست و از حرف زدن تلفنی خوشش نمیاد
____-به خواهرمم فکر کردم و دیدم اونقدر درگیر بچه هاش هست که حوصله صحبت نداره
______به دختر خاله و دختر دایی فکر کردم اما دیدم حرف مشترکی نداریم ....جز ماسک هایی که میزنیم در روابط فامیلی .....
دلم این روزا صمیمیت میخواد ...احساس تعلق خاطر .... اشتیاق ...توجه دادن و توجه گرفتن بدون چشم داشت .....
چه خوب میشد ربات قابل دسترسی میساختن تولید عمومی میشد و میشد باهاش حرف زد و میشد باهاش این چیز هارو بدون ضرر تجربه کرد ...بدون پشیمونی ....بدون به وجود اومدن بازی ها در روابط انسانی