صبر کن ببینم! چی شد؟! مگه قرار نبود هری پاتر یه داستان فانتزی باشه تو یه دنیای خیالی؟ پس چرا دنیاش آنقدر شبیه به واقعیتیه که فقط یک کمی جادو قاطیش داره؟
وزارت سحر و جادو میترسه واقعیت رو قبول کنه و برای همین نسبت به حرف آدم حسابیها مثل دامبلدور بیتفاوته و حرفهای هری رو انکار میکنه. بعد هم به این نتیجه میرسه که بهتره نمایندهی مستقیم از خودش توی مدرسه داشته باشه و در نهایت اون نماینده، میشه مدیر مدرسه: پروفسور آمبریج.
آمبریج هم کوتاهی نمیکنه و قدم به قدم سیاستهای وزارتخانه رو توی مدرسه به اجرا درمیاره. دفاع در برابر جادوی سیاه رو بجای یه درس عملی مهم، تا حد درسهای تئوری و رونویسی پایین میاره.
اما خبر خوب اینجاست که بچهها دارن بزرگ میشن و خودشون واقعیتها رو میفهمن. یه انجمن تشکیل میدن، ناامید از بزرگترها؛ و توش عملا مبارزه رو برای فردایی نه چندان دور تمرین میکنن.
برخی از قوانین و کارهایی که آمبریج انجام وضع کرده و انجام میده:
لغو کلیه تشکل و تجمعات دانشآموزی
بازپرسی دانشآموزان
تشویق بچهها به جاسوسی از همکلاسیهاشون!
بخشی از آنچه در ادامه برای دلوریس آمبریج اتفاق میفته عبارت است از :
دوران دلورس در هاگوارتز فاجعهآمیز اتمام یافت، زیرا از مرز اختیاراتی که فاج به او داده بود عبور کرد، پایش را از گلیمش دراز تر کرد و سرانجام قربانی خودخواهیِ متعصبانهاش شد. پس از پایان دورهاش در هاگوارتز، شوکه اما مصمم به وزارتخانهای برگشت که به دلیل بازگشت لرد ولدمورت غرق در آشفتگی شده بود.
در پی تغییرات سازمانیای که پس از استعفای اجباری فاج به وجود آمد، دلورس فقط توانست سمت قبلیاش در وزارتخانه را باز پس گیرد.
وزیر جدید، روفوس اسکریمجیور کارهایی مهمتر از آن داشت که بخواهد به دلورس آمبریج رسیدگی کند. البته اسکریمجیور بعدها به دلیل این سهلانگاریاش جریمه شد؛ زیرا این حقیقت که وزارتخانه هرگز دلورس را به خاطر سوءاستفادههای فراوان از قدرتش مجازات نکرده بود، از نظر هریپاتر به معنی سرسری گذشتن و خشنود بودن وزارتخانه از اعمال او بود. از نظر هری ادامه اشتغال دلورس در وزارتخانه و عدم موجود هرگونه واکنش نسبت به رفتارش در هاگوارتز، نشانهای از فساد گسترده در وزراتخانه بود و به همین دلیل از همکاری با وزیر جدید خودداری کرد.
خب بالاخره همیشه گفتن که دیر یا زود حقیقت آشکار میشه و ظالمها تا ابد قدرت دستشون نمیمونه. آمبریج هم هرچند طولانی زیست اما با سرنگونی ولدمورت، به پایان رسید. این نوشته رو برای چالش طاقچه نوشتم و امیدوارم ازش لذت برده باشین.