لنی، رفته آن بالا بالاها. جایی که بتواند آزاد باشد آزاد از هرگونه قید بند ناخودخواسته. دلش میخواهد جنگ نرود و مثل بقیه نباشد. دلش میخواهد بچپد توی برف، و آدمهای این پایین را با دنیای خودشان تنها بگذارد. تا اینکه ناگاه عشق سر میرسد و بالاخره خیاط هم در کوزه میافتد.
تکه هایی از کتاب:
میلیونها و میلیاردها آدم توی این دنیا هست که همشون می تونن بی «تو» زندگی کنن. اما آخه چرا من نمی تونم؟! این درد رو کجا ببرم؟! «من نمی تونم بی تو زندگی کنم!» کاری که هر کسی می تونه بکنه، کاری که از یه بچۀ پنج ساله بر می آد از من بر نمی آد
آزادى؟ اصلاً مى فهمی چى دارى مى گى؟ اول مى گى "عشق"، بعد مى گى "آزادى". اين دو تا كه با هم جور در نميان. بايد انتخاب كنى، يا اين يا اون. من تكليفم روشنه، من عشق رو انتخاب مى كنم.
-I love you, Lenny.
-From the diaphragm.
-What are you talking about?
-You have to say it from the diaphragm. That's a muscle in here. Real deep, not from the throat. I tried to be an actor once and that's the first thing they told me. That's when I quit. I just didn't have that much in my diaphragm.
پ. ن.
دو نسخه از کتاب به زبان اصلی وجود دارد. اول انگلیسی اش نوشته شده و بعد رومن گاری نسخه فرانسوی اش را نوشته که نثر زیباتری دارد. سعید نفیسی هم در ترجمه فارسی سنگ تمام گذاشته و پرفروشی و شهرت این کتاب در ایران بخاطر تلاشهای آقای نفیسی است.