این کتاب را در شرایط بحرانی ایران خواندم. آبان 1398. وقتی قیمت بنزین ناگهان بدون هییچ توضیح و مقدمه ای سه برابر شد و اجازه ی هیچ گونه اعتراض مدنی به مردم داده نشد و اینترنت یک هفته ی تمام قطع بود. کتاب را که میخواندم دیدم چقدر شرایطش آشنا است برایم. کتاب بیان کننده سلسله اتفاقاتی است که یک جامعه خوب را تبدیل به دیکتاری محض و مزخرف میکند. بعلاوه ملموس بودن داستان نشانگر این است که فارغ از فاصله زمانی و جغرافیایی، سیستم نوع خاصی از حکومت در همه جا یکسان است. چیزی که نویسنده درک کرده، روی کاغذ آورده و شاید همین قدم در کنار بقیه اقدامات منجر به گذر از جامعه ای بد به فضایی بهتر شده.
انقلاب حیوانات داخل مزرعه با یک آرمان شروع شد (مثل همه انقلابهای دیگر? نه؟ ?) حیوانات میگفتند چرا ما کار میکنیم ولی انسانها بهره کار ما را استفاده میکنند؟ بالاخره قیام کردند و حکومت در دست حیوانات افتاد. اما عملا گروه باهوش تر یعنی خوکها حکومت میکردند.
نوبت به این رسید که آرمان شهری بسازند و الکی الکی دشمن خارجی برای خودشان بتراشند و هر چه مشکل درون حکومتشان دارند بیندازند گردن این دشمن خارجی خیالی (باز هم چه شبیه. نه؟)
اگر درست کار نکرده بودند، دیواری را سست ساخته بودند و باد و طوفان آن را خراب کرده بود، این خرابکاری کار یک دشمن خارجی بود! اگر حیوانات بیشتر کار میکردند، اما لاغرتر و نحیفتر شده بودند و از گشنگی تلف میشدند، تقصیر دشمن خارجی بود.
حیوانات عملا تنها یک گزینه پیش رو داشتند اما اینطور به آنها القا میشد که گردانندگان جامعه (خوکها) آراء طیفهای گوناگون جامعه را در نظر میگیرند.
برخی از جملات این کتاب بصورت قول معروف درآمده است:
همه با هم برابرند اما برخی دیگر برابرترند!
جرج اورول با اینکه در جغرافیایی دیگر و زمانی دور و دراز زیسته است، انگار دارد درباره همین امروز و همین سیستم های دیکتاتوری صحبت میکند. اصلا یکی از مشخصات سیستمهای دیکتاتوری صلب و تغییر ناپذیر بودنشان است. اینکه بعد از گذشت سالها انعطافی از خود بروز نمیدهند و بجای مشارکت مردمی، تنها کنترل مردم را میخواهند. خدا عاقبتمان را ختم به خیر کند.
برشهایی از متن:
تمام بهار و تابستان، هفتهای شصت ساعت کار کردند و در ماه اوت ناپلئون اعلام کرد که یکشنبه بعدازظهر هم میتوانند کار کنند. البته این کار مطلقا داوطلبانه بود، ولی هر حیوانی که از آن شانه خالی میکرد جیرهاش نصف میشد.
چند روز بعد، همینطور که موریل داشت متن «هفت فرمان» را از روی دیوار برای خودش میخواند، متوجه شد باز هم فرمان دیگری هست که حیوانات کلمات آن را درست به خاطر ندارند. آنها خیال میکردند که در «فرمان پنجم» نوشته شده «هیچ حیوانی حق ندارد مشروب بنوشد»، ولی در این فرمان سه کلمهی دیگر هم بود که آنها از یاد برده بودند. در این فرمان، در واقع نوشته شده بود: «هیچ حیوانی حق ندارد به حد افراط مشروب بنوشد.»
لینک طاقچه