هفته گذشته برای من به شدت پرکار بود؛ به همین دلیل نتونستم سراغ هیچ رسپی جدیدی برم. هر روز عذاب وجدان رو زمین موندن چالش از یک طرف و از طرف دیگر فکر روزای آخر 365 روز که کلی رسپی مونده عین کابوس دنبالم بود. از یک طرف اوضاع جسمی خوبی نداشتم. از طرف دیگه میخواستم یک کار جدید شروع کنم و یک کار عقب افتاده رو ساماندهی کنم و طبق معمول میخواستم برای اول تا آخرش قاعده و قانون و پلن A و B و C و ... بذارم که طبیعتا مثل همیشه قرار هم نبود استفاده بشن ولی برای آرامش روانی نویسنده لازمه که حتما باشن. خلاصه که ملغمه عجیبی بود.
نهایتا امروز صبح بعد از حدودا 15 ساعت خواب برای جبران دو روز بیخوابی مداوم به این نتیجه رسیدم که نمیشه و باید باز برم سراغ به رسپی دیگه تا روح سرگردان کتاب آشپزی رزا رهام کنه و دست از شکنجم برداره.
چون چهارشنبهها معمولا سنگینترین روزهای هفته من هستن و قویا فکر میکنم باید آهنگی به اسم Gloomy wednesday برای چهارشنبههام ساخته میشد همچنان با وجدانی دردناک سریعا به فصلهای ابتدایی کتاب آشپزی رفتم و در فصل مختصر ساندویچها سادهترینشون رو انتخاب کردم. البته گفتم ساده اما نه بیخطر! من صبحونه یک آدم گرسنه، خسته و در ضیق وقت رو سر این دستور قمار کردم.
این ساندویچ، ساندویچ تخم مرغ آبپز یا به قول رزا «تخممرغ سفت» بود. از اونجایی که سر دستور حمص کامنتی داشتم مبنی بر این که بهتره صحبت از دستور و طرز تهیه هم بکنم (و منم از خدا خواسته منتظر بودم) از اینجا به بعد از پروسه هم میگم.
توی این دستور مواد اولیه زیاد نبودن. تخم مرغ، پنیر صبحانه، مایونز، نمک و نون تست.
بعد از آبپز شدن تخممرغ باید اون رو با رنده ریز خرد میکردیم و بعدش پنیر بهش اضافه میکردیم. برای 3 تا تخممرغ حدود 100 گرم. اینجا همونجایی بود که من به شدت از نتیجه کار تردید داشتم. استفاده از پنیر صبحانه در کنار تخم مرغ رنده شده به نظر ایده خوبی نبود. پنیری که استفاده میکنید نباید شور باشه و قبل از رنده کردنش باید بشورینش تا شوری اضافش بره. بعد از مخلوط کردن این دو یک قاشق مایونز و کمی نمک هم اضافه میکنیم و بعد این ترکیب رو روی نون تست با کارد میمالیم. اینجای کار خیلی جا داشت که خوشگلش کنین و خودتون رو تحویل بگیرین که البته من چون در شرایط تاسفباری بودم وقتش رو نداشتم. اما خوب شما جدیش بگیرین. نصف جذابیت غذا به قیافشه :)
خلاصه بر خلاف تصور خیلی خیلی خوشمزه بود و قطعا بازم برای صبحونه درستش میکنم. این ساندویچ باعث شد دیدم به پنیرهای صبحونه متحول بشه. تا حالا فکر نمیکردم بتونن این همه خوشمزه باشن.
راستی اینم بگم که حمص که رسپی دوم بود خیلی سلیقهایه. بعضیا دوستش ندارن. پدر من در یک چشم بهم زدن نصفشو خورد و باقیشو که با خودم آورده بودم سرکار یکی از خوش اشتهاترین همکارام نصفه نیمه رها کرد. نکته دوم این که وقتی بعد از یه مدت که به بوش عادت کرده بودم در ظرفش رو باز کردم متوجه شدم غالبترین بو توی حمص بوی سیر هستش. این کامنتم از یکی دیگه از کسایی که تستش کرد گرفتم که به نظر اون برعکس من، طعم نخود غالبه نه طعم ارده کنجد. تازه بعدشم گفت که حمص طعم گوشت کوبیده میده و من حالا که فکر میکنم به نظرم کمکاری من در هفته گذشته با آسیبهای ناخودآگاهی که این حرف به روان من وارد کرده بود نمیتونه بی ارتباط باشه.
اما خب طعم این ساندویچ به شدت سرحالم آورد و امیدوارم این بار قبل از این که دوباره روح سرگردان کتاب آشپزی رزا هانتم کنه خودم برم سراغ رسپی بعدی!
روز هفتم، رسپی سوم، 358 روز باقی مونده.
پ.ن: این عکس رو بر خلاف دوتای قبلی خودم نگرفتم ولی خب کاچی به ز هیچی!
پ.ن2: از شدت تغییر لحن نوشتار خودمم رگ به رگ شدم ولی خب اینجا قراره مثل باقی روز نباشم، یا بهتر بگم مثل باقی روز ننویسم:) اولش خیلی فکر میکردم لحن محاوره باشه یا ادبی. در واقع دوبار داستان پلن A و B و C رخ داد ولی طبق معمول راه خودش بهت میگه باید کدوم طرفی بری. تو فقط باید استارت رو بزنی.
