سَتاره فرمانفرمائیان
ستاره فرمانفرمائیان، دختر عبدالحسین میرزا فرمان فرما، از شاهزادگان قجر، در سال 1300 ، در شیراز به دنیا آمد. مادر او، معصومه، سومین زن شاهزاده بود و ستاره فرزند پانزدهم از سی و شش فرزند شاهزاده محسوب میشد. مادر ستاره زنی متدین و دختر مباشر شاهزاده بود. ستاره سنین کودکی را در "باغ شاه" که متشکل از دو بخش اندرونی ( شامل خانه های سه زن از زنان شاهزاده ) و بیرونی که متشکل از محل آمد و شد مردان و خانه ی شاهزاده بود گذراند. زنان عموما حق خروج از اندرونی را نداشتند و فرزندان و زنان شاهزاده هر جمعه همگی در عمارت شاهزاده جمع می شدند.
ستاره همواره برای پدرش احترام و ارزش فراوانی قائل بود هرچند گاه به گاه وقتی در دوران مدرسه با سبک زندگی آمریکایی های مقیم ایران مواجه می شود و می فهمید آنان نه از سر فقر بلکه به صورت خود خواسته در کنار همسر و فرزندانشان زندگی می کنند شگفت زده می شد و همواره در آرزوی صمیمیت بیشتر با پدری بود که او را این چنین در نگاشته هایش توصیف می کند:
شازده ای که در عین استبداد، رفتاری روشنفکر مآب داشت، شرایط تحصیل را به طور یکسان، برای پسران و دخترانش فراهم می کرد و آنها را برای مقابله با آشوب ها و حوادث آینده زندگی پرورش می داد.
او وضعیت مردم و وضعیت زنان را در آن دوره به این شکل توصیف می کند:
"جدال و کشمکش دائمی و ناامنی حاصل در خلق و خوی ایرانیان اثرات ویژه ای بر جای گذارده است؛ بی اعتمادی به دیگران، صبوری و حلم و گذشت، قدرت انطباق بسیار با شرایط متفاوت و متناقض، پنهان کردن آرا و عقاید خود و تفاوت رفتار درونی و بیرونی مردم. "
"فرهنگ مرد سالاری در جامعه ی ایران، به زن باورانده بود که اگر به مردی تکیه نکند و از سوی او حمایت نشود، نمی تواند روی پای خود بایستد و سرانجام در جامعه مضمحل خواهد شد."
" به طور کلی در ایران به زن ضعیفه می گفتند؛ یعنی کسی که از لحاظ جسمی و ذهنی قادر به تصمیم گیری نیست و لیاقت مدیریت و اداره ی مشاغل اجتماعی را ندارد."
"حتی شاهزاده خانمی چون عزت الدوله( همسر اول شاهزاده و دختر مظفرالدین شاه) نیز که هنگام ازدواج سیزده ساله بود، در انتخاب همسر خود نقشی نداشت. در جوامع سنتی مسلمانان دختران به محض بلوغ جسمی و معمولا در 9 یا 10 سالگی ازدواج می کنند. "
ستاره تا قبل از بسته شدن مدرسه ی تربیت که مدرسه ی بهائیان در تهران بود در آن جا مشغول به تحصیل بود و پس از آن به مدرسه ی میسیونر های آمریکایی که توسط دکتر جردن و میس دولیتل اداره میشد رفت. وی دلیل بسته شدن مدرسه ی تربیت به دست رضا شاه را این اعتقاد رضاشاه می دانست که اصولا هر دین و مذهبی، مانع اجرای برنامه های وی برای پیشرفت ایران است.
او با دیدن وضعیت زنان اندرونی می دانست که آینده ای چون آنان را نمی خواهد و خواهان تغییر وضعیت اجتماع ایران و کمک به اقشار فرودست جامعه است. در بخشی از کتاب خاطرات وی، مادر او معصومه، هنگام آگاهی از خواستگاری یکی از شاهزادگان قاجار از ستاره، زندگی با شاهزادگان را به این شکل توصیف می کند:
"من تموم عمر با یه شاهزاده ی قاجار زندگی کردم و تجربه ی کافی دارم. تمومشون مثل پدرخدابیامرزتن، تا از زنی خوششون بیاد، بلافاصله عروسی راه می ندازن و اهمیتی هم به عواقب و دردسرهاش نمیدن و نمی فهمن با این کارشون کیارو عذاب می دن. نه، دختری مثل تو نمی تونه با این شازده ها زندگی خوشی داشته باشه. بدبخت میشی. من این همه سال زحمت بزرگ کردنتو کشیدم که بری زن یه شازده بشی؟ محاله..."
سرانجام وی به قصد تحصیل ، در زمان جنگ جهانی دوم راهی سفری 4 ماهه شد. او به هند و از آنجا با کشتی و به همراه نیروهای آمریکایی به آمریکا رفته و در آن جا با راهنمایی های دکتر جردن، اولین دانشجوی ایرانی بود که در دانشگاه کالیفرنیای جنوبی لیسانس جامعه شناسی گرفت و برای گرفتن فوق لیسانس مددکاری اجتماعی به شیکاگو رفت. او در آمریکا با یک دانشجوی هندی ازدواج کرد که سرانجام به جدایی انجامید .ثمره ی این ازدواج دختری به نام میترا بود. او بعد از آن با فعالیت در سازمان ملل متحد و به منظور اجرای طرح های مددکاری اجتماعی به کشورهای عراق، مصر، سوریه و لبنان سفر کرد که در دوره ی حضورش در عراق به منظور فعالیت برای چادرنشینان عراق به توصیه ی ابتهاج ، سفیر وقت ایران در عراق برای انجام فعالیت هایش به ایران بازگشت.
او پس بازگشت به ایران و در سال 1337 مدرسه ی عالی مددکاری اجتماعی را تاسیس کرد که چندی بعد با مجوز وزارت علوم به دانشگاه ارتقا یافت. این دانشگاه از طریق کنکور سراسری در دو مقطع لیسانس و فوق لیسانس دانشجو جذب میکرد. این مدرسه و شاگردان ستاره فرمانفرماییان خدمات اجتماعی و حمایتی بسیاری را در پرورشگاهها، محلههای فقیرنشین، مدارس، زایشگاهها و درمانگاهها تعریف و اجرایی کردند.
او همچنین اوّلین کسی است که سیستم آموزشی مهدکودکها در ایران را براساس اصول تربیتی مدرن تغییر و تحوّل داد و مراکز رفاه را برای کمک به خانواده ها و کودکان در محلات فقیرنشین و حاشیه ای تهران ایجاد کرد . از فعالیتهای مؤسسه آنها تربیت مددکاران و فرستادن آنها به خارج از کشور برای ادامهی تحصیل، تأسیس خانههای سالمندان و دیگر مراکز بهزیستی در ایران بود. از دیگر اقدامات وی می توان به تصویب لایحه ی ملی تنطیم خانواده اشاره کرد که با تلاش های وی ممکن شد. او همچنین درمانگاه ها و مراکز ویژه ای برای ارائه ی خدمات بهداشتی و درمانی به زنان روسپی عموما بی سواد و فقیر شهرنو احداث کرد.
بعد از انقلاب اسلامی ، عده ای از مردم به شهرنو حمله کرده و قلعه را به آتش کشیدند. این آتش سوزی چندین کشته و زخمی بر جای گذاشت. ستاره با مطلع شدن از این موضوع خود را به محل واقعه رساند و خود و دانشجویانش به کمک زنان شتافتند. او این واقعه را در خاطراتش به این صورت شرح می دهد :
"یک روز بعدازظهر در آبان ماه، از مرکز رفاه اجتماعی ما در محلهی بدنام شهر، تلفن کردند تا خبر تهاجم گروهی از مردان متعصب را به خانههای زنان بدنام محله اطلاع دهند. مدیر مرکز، در حالی که سراسیمه و مضطرب مینمود، گفت گروهی شروع به تخریب و آتش زدن قلعه کردهاند و پلیس و نیروهای آتشنشانی هم از ارائه کمک، خودداری میکنند. من به سرعت از دفترم بیرون آمدم و از ذبیح خواستم چند تن از دانشجویان را، که در مدرسه پرسه میزدند جمع کند و سپس به اتفاق سوار استیشن شدیم و با سرعت تمام به سوی محله ی بدنام شهر حرکت کردیم. به نزدیک قلعه که رسیدیم، دیدم خیابانهای منتهی به آن را مسدود کردهاند، وقتی خود را به مراکز رفاه رساندیم، دود و آتش از چند خانه به آسمان میرفت. زنان محله از ترس جیغ میزدند و مهاجمین را نفرین میکردند. از دیدن حرکات و اعمال آنها، احساس انزجار کردم. این زنان اکثرا بیسواد و معتاد به الکل و مواد مخدر، از عناصر بیدفاع جامعه بودند. اغلب آنها از شهرها و روستاهای خود گریخته، عاقبت از این نقطه سر درآورده بودند و دیگر نمیتوانستند به میان خانوادههای خود برگردند. این زنان از مظلومترین و بدبختترین اقشار جامعه، کاملا غیرسیاسی و مسلما جرمی در حد سوزانده شدن با شعلههای آتش مرتکب نشده بودند... سرانجام پس از چند ساعت غائله فروکش کرد و آرامش در محله برقرار شد. یکی دو روز پس از این واقعه، از طرف آیتالله طالقانی، تلفنی با من تماس گرفتند و گفتند که آقای طالقانی عمل شجاعانهی گروه شما را در آن روز ستودهاند. به عنوان تشکر چیزی گفتم و ارتباط قطع شد. من هم همانند اغلب مردم جامعه که سیاسی نبودند، آیتالله طالقانی را نمیشناختم و فقط نام آیتالله خمینی و آیتالله شریعتمداری برایم آشنا بود. بعدها شنیدم او از رهبران برجسته جامعه روحانیت است و محبوبیت زیادی در میان مردم دارد و از طرفداران مصدق و جبهه ملی است که به تازگی از زندان آزاد شده است."
این اقدام وی بعد ها توسط آیت الله طالقانی ستوده شد و باعث نجات وی از اتهامات بی موردی(از جمله اختلاس، همکاری با اسرائیل، همکاری با دربار و… ) شد که عده ای با استفاده از هیاهوی انقلاب علیه او عنوان کرده و باعث دستگیری وی شدند. وی بخشی از بازجویی درباره ی این اتهامات را به این صورت شرح می دهد:
" خب خانم، مطابق اتهام هفتم شما، آنها مدعی شدهاند که شخص شما مسوول مرگ پنج هزار نوزاد... هستید.
ـ فریاد زدم: چه طور چنین مزخرفاتی گفتهاند؟... مدرکی دارند؟
آنگاه بازجو به کاغذی که در دست داشت رجوع کرد و خلاصهی آن را خواند:
ـ دانشجویان شما گفتهاند که یکی از دروس مدرسهی شما، چگونگی جلوگیری از بارداری بوده است و هر دانشجویی مجبور بود یک ترم هم در یکی از کلینیکهایی که دایر کرده بودید، کارآموزی کند. آنها نوشتهاند که شما در مراکز تنظیم خانواده، به زنان قرصهایی به صورت رایگان میدادهاید که موجب جلوگیری از حاملگی آنها میشده است. شاگردان چنین تخمین زدهاند که بدین ترتیب در طول یک سال، مانع از حاملگی حداقل پنج هزار زن مراجعه کننده به مراکز تنظیم خانواده شدهاید و چون شما آغازگر و مروج چنین روشی در ایران بودهاید، پس مسئول جلوگیری از تولد پنج هزار نوزادید؛ اگر آنها به دنیا میآمدند، حال میتوانستند در زمرهی یاران و سربازان امام باشند و برای پیشرفت انقلاب مبارزه کنند...
در حالی که اخم کرده بود، ادامه داد: من هم میدانم که چنین قرصهایی وجود دارد و تا به حال هم نظریهی منفی راجع به آن نشنیدهام، اما اگر ادعای آنها حقیقت داشته باشد این اتهام میتواند برای شما بسیار گران تمام شود.
با سردی و بیتفاوتی در جوابش گفتم:
- اجازه بدین این مسئله را روشن کنم. من مبتکر و مروج طرحی به نام «طرح تنظیم خانواده» هستم. این حقیقت دارد، چون هنگامی که کارم را در ایران شروع کردم، متوجه شدم که به علت کثرت فرزندان در خانوادههای بیبضاعت، والدین نمیتوانند تغذیهی خوب و شرایط تحصیلی مناسبی برای بچههایشان فراهم کنند و از سوی دیگر، زایمان هر ساله، سلامتی مادران را در معرض خطر قرار میداد. بنابراین از طریق مراکز تنظیم خانواده، به چنین مادرانی قرصهای جلوگیری از بارداری میدادیم تا بارداریهای ناخواسته انجام نشود و تا فراهم شدن شرایط لازم برای پرورش فرزند بعدی، از حاملگی جلوگیری کنند. این طرح و روش مورد تایید آیتالله شریعتمداری نیز قرار گرفت، که تقوا و ایمان ایشان بر همگان آشکار است. تعجب من از این است این دانشجویان، که همگی در این کلاسها شرکت داشتند؛ چرا آن وقت اعتراض نمیکردند، من بارها و بارها این موضوع را برای آنها توضیح دادهام."
وی در توضیح ادامه ی روند رسیدگی به پرونده ی خود بازجویش را مومن واقعی توصیف می کند و این گونه پایان این بازجویی را در خاطراتش نقل کرده:
"خانم من واقعا از حماقت افرادی که به شما چنین اتهامات مسخره ای زده اند، متاسفم. خود امام نیز این اتهامات سست و بی پایه را ناشی از سرکشی و حماقت این جوان ها دانستند. می بینید که ما بی انصاف نیستیم و سعی می کنیم عدالت را رعایت کنیم. اتفاقا این انقلاب بیش از هرچیز بر اجرای عدالت تاکید دارد. امیدوارم شما هم پی به این حقیقت برده باشید... با بی حوصلگی سرم را به نشانه ی تایید تکان دادم. حرف های او دور از حقیقت نبود. همین قدر که می شنیدم آیت الله خمینی این اتهامات را بی پایه و اساس دانسته برایم بسیار خوشحال کننده بود.
سرانجام ستاره فرمانفرمائیان در ساعت ۱۲:۳۶ روز چهارشنبه سوم خرداد ۱۳۹۱ هجری شمسی مطابق با ۲۳ میسال ۲۰۱۲ میلادی، در لس آنجلس و در سن ۹۱ سالگی در گذشت.
از دیگر افتخارات او می توان به موارد زیر اشاره کرد:
دانشگاه هاروارد نامش را به عنوان یکی از زنان پیشرو در علم مددکاری در لیست زنان تاثیرگذار تاریخ آمریکا قرار داده است.
برنده جایزهی دستاورد نقرهای YWCA 1993
قدردانی ناحیه ی لس آنجلس6 مه 1993
قدردانی شهر لس آنجلس12 مارچ 1993
جایزه شایستگی فارغ التحصیلان توسط دانشگاه کالیفرنیای جنوبی 1963
در پایان بخشی از نگاشته های وی را در باب راه و شیوه ی پیشرفت وضع زندگی مردم و مسئولیت مددکار می خوانیم:
مددکار بايد به هر کاري تن بدهد تا اجتماعش را بهتر کند. اين آدم ها اشتباه مي کنند که فکر مي کنند با تغيير حکومت يا دولت و از راه سياست بايد جامعه را بهتر کرد. نه، اين درست نيست. بايد رفت و از ته ته جامعه شروع کرد. بايد ريشه هاي درد را شناخت وگرنه يک روز قاجار، يک روز پهلوي يک روز هم جمهوري... . در اتاق هاي تهران نشستن فايده ندارد. هيچ اتاقي فايده ندارد، ميز آدم را تنبل مي کند. بايد رفت در اين حلبي آبادها در جائي که پشتي ندارد نشست و از اين مرد جوان پرسيد چرا اين قدر بچه درست مي کند. بايد به زن ها نه گفتن را ياد داد. بايد به مرد ها ياد داد که محبت و مردانگي به سيلي نيست که به گوش زن و بچه شان مي زنند. براي اين کار اگر لازم است بايد در مسجد نشست، اگر لازم است بايد به شهرنو رفت، بايد نترسي اگر تمام تنت شپش بگذارد، اگر نگذارد که نمي فهمي شپش يعني چي. اگر روغن شيطان نماليده باشي بر پوست کسي چه مي داني سوزش يعني چه.
منبع:دختری از ایران-کتاب خاطرات خانم ستاره فرمانفرمائیان برگردان مریم اعلایی