صف انتظار کارهای اداری، آن هم در ادارههای دولتی، کاری بس طاقتفرساست! دیدن آن همه چهرههای خشن و عبوس که انگار ما باعث و بانی کار یکنواخت روزمرهشان بودهایم، آن هم زمانی که برحسب اجبار محتاجشانیم و باید خیلی مراقب رفتارمان باشیم، صبر ایوب میخواهد! باید طوری حرف بزنیم که قوز بالا قوز نشود و کارمان بیشتر طول نکشد.
تا چند سال قبل، بازار داغی برپا بود از تولید محتواهای جورواجور درباره کارت ملی؛ از شوخیها و جوکهای فراوان تا نقدهای اجتماعی.
نمیدانم چرا این موضوع را انتخاب کردم، آن هم وقتی اینقدر تکراری است و تب آن خوابیده، اما انتخابش چند ثانیه هم طول نکشید. از ناکجا و بدون هیچ پیشزمینهای، جرقهای در ذهنم زد!
شاید پیش برویم و ببینیم که در مورد هر چیزی حرف زدهام جز همین کارت ملی! یا شاید هم این موضوع را بهانه کردهام برای گفتن حرفهایی که همیشه در پس ذهنم بودهاند.
حتماً همهتان از عکس کارت ملی خود ناراضیاید، اما من نه!
برای اینکه عکس کارت ملیام خوب شود، تا میتوانستم آرایش کردم و با تکنیکهای گریم دستوپاشکستهای که بلد بودم، سعی داشتم قصور احتمالی عکاس را جبران کنم. ماهها بعد که کارت ملیام رسید، دیدم تمام آنچه رشته بودم پنبه شده و عکاس محترم تا جایی که میشد، از شدت آرایش اینجانب کم کرده! اما به هر حال هرچه بود، صد میارزید به عکس شناسنامهام که حتی فوری هم نبود و باید عکس پرسنلی جدیدی را خودمان با دستان خودمان تحویل میدادیم؛ اما این بین، کسی که فوری عکس میخواست، پدر گرامی بود. طوری فشار آورد که مجبور شدم وسط گرمای سخت تابستان، آن هم زبان روزه(آن زمان روزه میگرفتم!)، و بعد از کلی دوندگی با چهرهای مثال زامبی تازه از گور برخاسته، به تنها عکاسیای که میشناختم، عکاسیای که کل خانواده آنجا میرفتند، بروم. هرچند هر بار ناراضی بودیم، اما باز هم مشتریاش بودیم. چنان عکسی تحویل گرفتم که تحمل دیدن بیشتر از دو ثانیهاش را نداشتم! اما با فشارهای پدر، خود با دستانی لرزان، این عکس را تحویل متصدی دادم و در همان حین هم پرسوجو میکردم که چند سال بعد میتوان عکس شناسنامه را عوض کرد؟!
مادر ولی، ولی، نه!
مادر اجر و منزلت عظیمی در فرهنگ ما دارد. مادر، ارزشمندترین نقشی است که یک زن میتواند داشته باشد؛ مادر تربیت نسل آینده را به عهده دارد، تصویری بیعیب و نقص از مادر ارائه میشود و حتی در آن دنیا هم بهشت زیر پای مادران است. اما تمام اینها برای قبل از این است که واقعاً مادر شوید!
مادر ۹ ماه جنین را از خون خود تغذیه میکند، ۹ ماه آن را حمل میکند و انواع تغییرات هورمونی، جسمی، روحی و روانی را تحمل میکند. با آن شکم سنگین، ۹ ماه تمام کارهای روزمره تا غیر آن را انجام میدهد، سختی دهشتناک زایمان را تحمل میکند و بعد از آن، با مایعی از بطن جانش نوزاد را سیر میکند، به رشد و بقای آن کمک میکند.اما جالب اینجاست که ولی این کودک محسوب نمیشود! چرا؟ نمیدانیم! حتی نامش را هم در کارت ملی نمینویسند، همانطور که ۹۹ درصد مواقع نام او در اسناد هویتی اهمیتی ندارد.
مادر بودن در این مملکت صرفاً در بیلبوردها، در فرهنگسازیهای بیثمر و نمایشی رسانهها ارزشمند است. در واقعیت، به سان ظرفی میماند (این اصطلاح ظرف را عیناً در ۹-۱۰ سالگی از زبان یک کارشناس مذهبی خانم در برنامه «سمت خدا» شنیدم که باعث شد حالت تهوع بگیرم؛ میگفت نباید به خود غره شوید، باید بدانید که شما تنها یک ظرف هستید که کودکی در شما رشد میکند) که باید عددی را به تعداد افراد کشور اضافه کند، بیش از آن هم هیچ حقی ندارد. شاید تا ۷ سالگی ترو خشکش کنند، اما پس از آن، هیچ حقی به عنوان ولی بر فرزند پاره تن خود (به معنای واقعی کلمه) ندارد.
البته اگر کمی هوشیارتر و دقیقتر نگاه کنید، میبینید که حتی توصیفات مقدس از مادر هم تلویحا حقوق نداشتۀ مادران را بازگو میکند. توصیفی که از فداکاری بیحد و حصر مادر میکنند و اینکه خود را کاملاً وقف فرزندان و همسر میکند، با زبان بیزبانی اشاره دارد که به عنوان زن هویتی ندارد. بالاترین هویت او همسر کسی بودن و مادر کسی بودن است. یا از مادر تصویر مقدسگونه میسازند و با جملههای کلیشهای مثل «بهشت زیر پای مادران است»، فشار زیادی به زنان وارد میکنند تا هرگونه خطا، اشتباه یا حتی خستگی از کار خانه یا نگهداری فرزندان باعث عذاب وجدانشان شود. تصویری که آنقدر غیرواقعی است که حتی سالها زنان به زنان دیگر هم واقعیت را با سانسور اعلام میکردند. خوشبختانه با فراگیری اینترنت و تلاشهای فعالین حقوق زنان، مادری بیسانسور و بازگو کردن تجربههای واقعی زنان باردار و فارغشده، قدری به روشنگری این مبحث کمک کردهاند.
اما از طرفی، بلاگرهایی با زندگیهای نمایشی، با ظاهری مدرن و گاهاً بیعیب و نقص، حتی دقایقی پس از زایمان، ضربههای جدیدی به پیکر مادری و مادران سختیکشیدهای که با هزاران فشار از هر طرف احاطه شدهاند وارد میکنند و باعث عذاب وجدانشان میشوند. این زنان هر روز با واقعیتهای ناپیدای مادر بودن دست و پنجه نرم میکنند، ولی در شبکههای اجتماعی تصویر مادرانهای به نمایش گذاشته میشود که هیچ شباهتی به واقعیت ندارد و فقط فشار بیشتری به آنها وارد میکند.
همه اثر انگشت منحصر به فرد خود را دارند، جز زنان خانهدار!
در صف انتظار ثبت اثر انگشت بودیم. خانم جلویی هرچه انگشتان زیبایش را فشار داد روی دستگاه، متصدی را راضی نمیکرد. بعد از مدتی، با کلافگی گفت: «خانم، اصلا اثر انگشت نداری...»
دلم هوری ریخت... بعد از مدتی نزد ما لب به درد دل گشود و گفت: «از کار زیاد است...» کودکی تا نوجوانیاش در خانهی مادر به قالیبافی گذشته بود و بعد از ازدواج، تنها کاری که نمیکرد همان قالیبافی بود. آنقدر غرق زندگیای شده بود که بیشتر برای دیگران بود تا خودش، انگار دیگر هویتی نداشت...
بعدها در جایی متنی خواندم که همان جملهی اولش مرا به یاد این خاطره انداخت: «اثر انگشتتان ثبت نمیشود، خانم، اثر انگشت ندارید، دوباره انگشت بزنید.»
و زنانی که اثر انگشتی ندارند، همانطور که هویتی هم ندارند. همانطور که در پروفایلشان عکس فرزندان و گاهی همسرشان است، در زندگی واقعی هم در هویت دیگری حل شدهاند، زندگی خود را وقف دیگری کردهاند و تمام تلاش نادیدنی و بیثمرشان برای رشد دیگران است. چون بالاخره گفتهاند که مادر ایثار و فداکاری دارد.
قهرمانان از دامن زنان قهرمان میشوند، اما خود آن زنان جز در چند جمله و تصویر کلیشهای نه تنها قهرمان نیستند، بلکه از حقوق بدیهی انسانی هم برخوردارنیستند. هیچکس نمیپرسد که در این فرایند نادیدهگرفته شدن و فداکاری، چه بر سر هویت و خواستههای این زنان میآید؟ این زنان، در بیصدا بودنشان، گم شدهاند. در تلاشی بیپایان برای دیگران، خود فراموش شدهاند.