حدوداً اواخر شهریورماه بود که بر حسب اتفاق یک پست داخل لینکدین راجع به شروع دوباره دورهای بعد از یک وقفه، دیدم.
یک دوره تقریباً طولانی و سنگین اما سرشار از آموزههای جذاب و کاربردی.
داخل این دوره قرار بود یاد بگیریم که چطور می تونیم محتوا رو به شکل اصولی و صحیح درعینحال جذاب برای مخاطب تولید کنیم.
تولید محتوا اونم از نوع متن برای من یکی از بزرگترین چالشهای زندگیام هست.
یادمه همیشه موقع امتحانات مدرسه، تنها امتحانی که واقعاً تا آخرین دقیقه مشغول نوشتن بودم، انشا بود. چون خیلی به ذهنم برای کنار هم چیدن کلمات فشار میوردم.
پس درنتیجه تصمیم گرفتم از نوشتن فاصله بگیرم. چون انرژی زیادی از من میبرد و راستش رو بخوام بگم علاقهای هم نداشتم.
اما وقتی بزرگتر شدم و به طبع باید در اجتماع فعالیتی بیشتری میداشتم، فهمیدم که نوشتن یکی از مهمترین راههای ارتباطی من با آدمهای اطرافم هست. اما همچنان از نوشتن فراری بودم.
تا همین چند وقت پیش به این موضوع باور داشتم که ما آدمها با یکسری تواناییهایی به دنیا میایم و یکسری دیگه از تواناییها رو بهصورت ذاتی نداریم. پس من از اول توانایی تولید محتوای متنی نداشتم و خب این مورد در ذات من نیست.
اما بالاخره با این واقعیت مواجه شدم که تقریباً هیچ استعداد و توانایی وجود نداره که خودمون نتونیم اون رو "کسب" کنیم. پس نوشتن هم از جنس بقیه تواناییها هست. من خودم باید به دستش بیارم و بهعنوان یک هدیه الهی داخل سینی نقره تقدیم من نشده.
بگذریم...
داشتم راجع به پست شروع یک دوره داخل لینکدین مینوشتم.
دیدن این پست حدوداً مصادف شده بود با اون تغییر دیدگاهی که نسبت به تواناییها پیدا کرده بودم. پس دلم زدم به دریا و شروع کردم به پر کردن فرم ثبتنام. قرار بود به جدال یکی از چالشهای زندگیم برم و من مدتی بود که جدال با چالشها و ترسهای مختلف زندگیم رو شروع کرده بودم.
هنوز یادمه که وقتی پست رو دیدم داخل ایستگاه اتوبوس منتظر ایستاده بودم. چندین و چند بار متنهایی که نوشته بودم پاک کردم و دوباره نوشتم. حدوداً ۲ ساعت طول کشید تا بالاخره راضی شدم غول کمالگرایی بزنم زمین و فرم ارسال کنم.
اما خب موضوع این بود بعد از زدن دکمه ارسال، فهمیدم فرم بسته شده. من دقیقاً آخرین روز مهلت ثبتنام و در آخرین ساعات، پست ثبتنام دیده بودم.
شاید اگه یک ساعت زودتر فرم تکمیل میکردم، این اتفاق نمیافتاد.
یادمه حتی با خانم شریفی (مسئول دوره) هم صحبت کردم؛ اما ایشون گفتن دیگه امکان تمدید مهلت ثبتنام وجود نداره. من هم تشکر کردم و مثل همیشه که یه خرابکاری انجام میدیم و میندازیم تقصیر تقدیر، حکمت و سرنوشت؛ دقیقاً همین کار انجام دادم.
گذشت و اواسط دیماه دوباره پست ثبتنام دوره برای فصل زمستان دیدم؛ اما مثل همیشه دیر کرده بودم و زمان ثبتنام گذشته بود. پس دوباره تقصیر گردن تقدیر انداختم و گذشتم.
یک روز که داشتم داخل سایتهای کاریابی رزومه خودم برای مجموعههای مختلف ارسال میکردم. موقعیت کارآموزی دوره محتوا پروکسیما به چشمم خورد و هنوز مهلت ارسال رزومه تموم نشده بود. رزومه خودم ارسال کردم و چند روز بعد از دوستان منابع انسانی وبسیما با من تماس گرفته شد و از من خواستن که هرچه سریعتر فرم (معروف) تکمیل کنم.
دست تقدیر من رو دوباره به فرم معروف وصل کرد. پس دوباره اون فرایند طولانی پاسخدادن به سؤالات شروع کردم.
در حینی که داشتم جواب سؤالات مینوشتم؛ دقت کردم که چقدر از شهریور تا به الان تغییر کردم. جوابهایی که دارم مینویسم نسبت به ۴ ماه گذشته پختهتر هستن. با خودم گفتم احتمالاً دست تقدیر یه چیزهایی میدونسته که ۴ ماه پیش اجازه نداده من فرمی ارسال کنم.
حدوداً یک هفته گذشت و دوباره دوستان منابع انسانی با من تماس گرفتن و اعلام کردن که فرم ارسالی من پذیرفته شده و باید یک تایمی برای مصاحبه آنلاین، مشخص کنیم.
خوشحال شدم؛ اما زیاد تعجب نکردم؛ چون میدونستم سؤالات فرم ثبتنام رو خوب جواب دادم. ولی برای مصاحبه آنلاین استرس داشتم. من تا به الان بهصورت حرفهای داخل حوزه تولید محتوا فعالیتی نداشتم و ظرفیت این دوره بسیار محدود بود و مطمئناً تعداد زیادی از افراد درخواست حضور داشتن و احتمالاً با تواناییهای بهتر از من.
روز مصاحبه و جلسه آنلاین بالاخره رسید. قرار بود با خانم شریفی حدود نیم ساعت گپ و گفتی داشته باشیم.
شروع مصاحبه به سؤالات معمول گذشت و کمکم سؤالات چالشیتر شدند.
اگه بخوام از احساسی که در اولین برخوردم با ایشون داشتم بگم، میتونم بگم که این دوره و اتفاقات مربوط به اون خیلی زیاد برای ایشون اهمیت داشت. با جدیت تمام سؤالات میپرسیدن و در عین اینکه لحنشون محترمانه بود؛ اما مشخص بود راجع به فعالیتهای پیش رو شوخیای ندارن. (چیزی که داخل جلسه معارفه از اون مطمئن شدم)
اتفاق جالبی که افتاد این بود که مصاحبه من دقیقاً یک روز قبل از شروع دوره انجام شد و من از آخرین افرادی بودم که راجع به حضورشون داخل دوره تصمیمگیری میشد. وقتی من فرم رو ارسال کرده بودم، دیگه قرار بر بررسی نبود؛ اما انگار دست تقدیر این بار خواست با من مهربون باشه.
بعد از اتمام مصاحبه قرار بر این شد که تا چند ساعت بعد نتیجه به من اعلام بشه.
حدود یک ساعت بعد با من تماس گرفته شد و اعلام شد که من پذیرفته شدم.
حس جالبی بود. رویدادی که دوبار برای رسیدن به اون تلاش کرده بودم؛ ولی دیر رسیده بودم، بالاخره در تلاش سوم به وقوع پیوست.
تونسته بودم از فیلتر سخت و دقیق خانم شریفی گذر کنم و ایشون من بهعنوان یکی از اعضای سیاره پروکسیما پذیرفته بودن. پس حالا که بعد از اینهمه اتفاقات عجیبوغریب بالاخره به خواستهام رسیدم، دیگه اجازه بهانه یا اهمالکاری نداشتم. من از بین چندین داوطلب مشتاق انتخاب شده بودم پس باید قدر موقعیتی که داخلش قرار گرفته بودم میدونستم.
روز بعد از مصاحبه، دوره آغاز و جلسه معارفه و آشنایی بین اعضای شرکتکننده و خانم شریفی برگزار شد.
من و ۶ نفر دیگه مهمان این فصل از پروکسیمای محتوا بودیم. داخل یک جلسه ۸ نفره باهم دیگه آشنا شدیم و خصوصیات اصلی همدیگر شناختیم.
بچهها همه خیلی دوستداشتنی و باانگیزه بودن. در بین جمع کوچیکمون از اقشار و شهرهای مختلف دور هم جمع شده بودیم.
تونستیم وجه اشتراکها و تفاوتهای همدیگه رو تا حدودی شناسایی کنیم.
همه بچهها با انگیزهی فوقالعاده بالایی از اهدافشون و خواسته هاشون برای آیندهای که برای خودشون متصور بودن؛ صحبت میکردن.
ما تازه یک ساعت بود که شناخت اولیهای از هم پیدا کرده بودیم؛ اما جو صمیمیای بینمون برقرار شده بود.
بعد از معرفی و خوشوبش کردن با همدیگه؛ خانم شریفی تصمیم گرفتن که قوانین و شرایط مسیر پیش رو در سیاره پروکسیما برای ما توضیح بدن.
همونطور که داخل جلسه مصاحبه متوجه شده بودم، ایشون اصلاً و ابداً با تسکها و ددلاینها شوخی نداشتن.
قرار بر این بود که جو دوستانهای رو در این مدت باهمدیگه بسازیم؛ اما همراه با رعایت قوانین و احترام به زمان و انرژی همدیگه.
حالا من هستم و یک دوره بهشدت کاربردی برای آینده و پیشرفت خودم همراه با کمک و پشتیبانی یک تعداد متخصص دلسوز و کاربلد.
آیا میتونم قدر این فرصت بدونم و تا آخر برای استفاده حداکثری از این موقعیت ناب و جذاب؛ تلاش هوشمندانه انجام بدم؟!
خودم که خیلی کنجکاو هستم دو ماه دیگه نتیجه رو ببینم...
#تولید_محتوا
#توسعه_فردی