ماد
ماد
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

هُویت همان بازیِ دنیا بود.

و یک‌سری ها به دنیا میچسبند،
زالویند
میمکند
خونش را
به آخرین قطره.
ای زالو صفتان،

آدمی‌زادهای بی‌چشمِ انسان نما،

معرکه‌ی دوروزه‌‌ی دنیا آخر کار دستتان داد.

سیاه رنگ شدید به تیرگی هویتتان و صحنه‌ی دنیا عجیب بازی‌تان داد .

فراموشتان شد که بازیگرید، نقش‌ها بلعیدید و چشمها را بستید.

شُدید نقش و نگارِ در و دیوارِ این روزگارِ مردنی،

دل بستید به دنیایی که میدانستید از آنِ شما نیست،

بازی خوردید از همان مَنیَّتی که پنداشتید ابدی‌ست...

و آدمی به جهل است که آدم است.
و آدمی به جهل است که زنده‌است و...
اما این زندگی...
چیزی نبود جز چیزی که هست،
هر آنچه که هست...
زندگی هرآنچه که هست بود و
"فرای" آنچه که هست، هست!!
تو اما نقشی نیستی که بود...
تو اما کسی نیستی که هست!
و که میداند که خودش کیست و بهر چه آمده‌است؟

دلم نوشتهآدمی انسان است؟زندگی فرای آنچه که هست هست
زردآبیِ بنفش نشده.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید