فاطمه اعتمادی راد
فاطمه اعتمادی راد
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

?نوشته ام خیلی قدیمیه



گاه حس میکنم خداوند پودر خوش شانسی بر سرم پاشیده است. از بچگی تا به الان خدا همیشه کاری میکرده است تا در دنیایی که خلق کرده بیشتر به من خوش بگذرد. خوش گذشته است و خوش میگذرد و خوش هم خواهد گذشت. واقعیت این است که خدا مهربانتر از آنچه که فکرش را کنم هست. من با تمام وجود لطف هایش را حس میکنم. دنیا دارد برای همه میگذرد. اینکه چگونه میگذرد مهم است. به من دارد خوش میگذرد. تا دقایقی دیگر اذان صبح است. خوشحالم از بابتش.

کوچیکتر که بودم یکبار دستم شکست بعد خدا مرا به خواب فروبرد تا آن درد را حس نکنم. او مرا به سرعت از سختیها میرهانید.

از بین این همه خانم و اقا در این دنیا- دقیقا از شکم کسی که میخاستم به دنیا آمدم. گاه حس میکنم اگر تو اون دنیا خدا با جنین هاش مصاحبه میکرد و میگفت دوست دارید توسط چه آدمهایی بدنیا بیایید- من باز هم همین خانم و اقا رو انتخاب میکردم و دخترشان بودن برایم افتخار بزرگیست. آه فاطمه تو را چقدر میل به خواب کم است. فردا قرار است روز قشنگی آغاز شود. صدای اذان میاید_ خوشمان میاید.



دنیا
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید