بسم الله نور
گوشه ی دنج کافه نشسته ایم.
یک فنجان دمنوش گل گاوزبان با نبات روی میز است.
میگم:میدونی،من خیلی کم آوردم و شک کردم.اما یه رشته اتصال محکم بین من و آرمان هام هست که این نمیذاره گم بشم.
تایید میکنه.
میدونم که می فهمه.
اون هم یک رشته ی اتصال داره.درست به محکمی رشته ی من.
ادامه میدم:تصور من از آینده بیشتر از جزییاته.هیچ ایده ایی برای اینکه واقعا چه اتفاقی پیش میاد ندارم.
می گه: هدف آینده ات چیه؟
نفس عمیق که میکشم، غش غش میخنده و میگه میدونم،سوال خیلی سختیه.
لبخند میزنم و یادم میآد ماسک آبی لبخندم رو پنهان کرده،سرم رو تکان میدم.
_راستش نمیدونم.من هربار در جایگاه های مختلفی هستم.
هر بار یک شغل متفاوت،یک مکان متفاوت،یک شرایط متفاوت.
اما در همه ی اونا_مهم نیست چطور_در همه ی اونا دارم به ارزش و آرمانی که تک تک سلول هام باورش دارن کمک میکنم.به اون دنیای آبی قشنگ.
*************************
من بعد از دوسال دست و پا زدن وسط ابهام به این درک رسیدم که دقیقا باید برای همین لحظه تلاش کنم.
زندگی نه،تلاش...
این نیست که در این لحظه زندگی کنم،درستش اینه که در لحظه باشم و وقتی در این لحظه هستم که براش تلاش کنم.
خیلی دنبال یه رویا و هدف گشتم.همه جا رو.خودم رو،وسط کتاب ها رو ،فیلم ها ،مقاله ها، مشاور.
اما میدونی، ته ته تهش وسط یه شکست،فهمیدم که مفهوم و معنای زندگی انسان تدریجی باید به دست بیاد. که هدف زندگی با مفهوم زندگی متفاوته.
ممکنه به هدفت برسی اما زندگی برات بی مفهوم باشه،اما وقتی مفهوم داری هیچ هدفی در زندگیت پوسته نیست.مفهوم چیزی نیست که بشه توصیفش کرد ،مفهوم زندگی رو باید حسش کرد.
روح(soul) رو دیدی؟
مثل اون لحظه ایی که 22 طعم پیتزا رو چشید.اونجا زندگی رو اولین بار حس کرد.
هنوز هم هدف،رویا،نقطه عطف نداشت اما زندگی براش مفهوم پیدا کرد.
***********
اونقدر واقع گرا هستم که هیچ وقت وعده ی یک آینده ی خوب نتونسته برام انگیزه باشه.
هیچ وقت نتونستم به خودم القا کنم الان رو تحمل کن،تا بعد همه چیز خوب شه.
سختی الان به یک عمر راحتی می ارزه، برای من هیچ وقت معنا نداشت.
هیچ وقت با چیزی که بقیه بهش میگفتن انگیزه،راضی نشدم.
باید باور کنم.کاری که میکنم رو.حرفی که میزنم رو،راهی که میرم رو،آرمان و قله ایی که میبینم رو...
نمیدونم خوبه یا بد،اما سخته. پر ازحس سردرگمیه. خودت فقط باید پیداش کنی.هیچ کس نمیتونه کمکت کنه.
ولی حس میکنم می ارزه...
**************
پیدا کردن یه معنا سخته.
گاهی حتی متوجه نمیشی،اما هست.
گاهی ی طوری گمش میکنی انگار از اول نبوده.
ولی همیشه هست.تموم نمیشه.پایان نداره.
شاید وسط روزمره ها،مشکلات گمش کنی.
ولی باز پیداش میکنی، اون موقع کامل تر...
زندگی یه مجموعه از گم کردن و پیدا کردن،گم شدن و پیدا شدنه.
ولی این تقلاها برای دوباره یافتن به آدمی بینش نو میده.
****************
پارسال گفتم120 روز دیگه مونده.
امسال دقیقا همون نقطه ایستادم
120روز دیگه مونده.
پارسال دنبال هدف بودم برای ادامه.
امسال دارم سعی میکنم
بیشتر گریه کنم
بیشتر بخندم
بیشتر احساساتی باشم
بیشتر تغییر پذیر باشم.
بیشتر اطرافمو ببینم.
بیشتر خودمو گم کنم.
امسال نوع نگاهم تغییر کرد.
من امسال از خودم انتظار یک دختر ایستاده رو دارم.
میدونی،بحث عاشقانه زیستنه...
آدم اگه قشنگ زندگی کنه،قشنگ میمیره.
*****************
دلم میخواد اگه زندگی میکنم،بفهمم چرا دارم زندگی میکنم.
اگه مردم هم بفهمم چرا مردم.
دومین آدم واقعی که بعد ازشهید ایمانی دیدم،کسی بود که گفت علی هواک.
این آدم به من یاد داد برای اتفاقات دنبال چرا نگرد.اما برای کارهای خودت لحظه به لحظه دنبال علت باش.
به من یاد داد شاید حکمت یه اتفاق رو 20 سال بعد بفهمی،واسه همین وقتت رو تلف چرایی اتفاقاتی که افتاده نکن.فقط بسپار به خدا و علی هواک.اطمینان داشته باش حتما یه روزی میفهمی چرا باید اون اون اتفاق می افتاد.
گفت،هر کسی کارهاش رو با نیت خودش انجام میده.هرکسی به یک دلیلی...اما تهش همه ی اتفاقات جوری رقم میخوره که باید.به این میگن حکمت،به این میگن چرخش روزگار،نمیدونم.هر چی دوست داری اسمش رو بزار.
اما وقتی به رفتار خودت دقیق باشی،نکات نهفته در مشکلات رو میفهمی.وقتی در اوج مشکل هستی، دیگه نمیپرسی چرا من...میری دنبال چیزی که باید از اون مشکل یاد بگیری،چیزی که باید پیدا کنی،یا حتی چیزی که باید رفع کنی.
تفاوت میکند عاشق شدن در بین آدم ها ،که می نالد یکی از درد و می بالد یکی بر آن
بعضی آدما مفهوم زندگیشون رو پیدا میکنن،نه هدف زندگیشون رو.
استاد عشق رو خوندی؟ دقیقا مثل دکتر حسابی.
نوشته بود،بشر امروزی هر حزنی را معادل غم میداند،این در حالیست که حزن میتواند سبب رشد انسان شود اما غم نه.
********
این باعث میشه بعضی ها حتی قشنگ غصه بخورند
*******
خلاصه کنم،
این روزها یاد گرفته ام دعا کنم.
من را میسپارم به خدایم.
یک گوشه ایی مینشینم، و نگاه میکنم.
فهمیده ام چقدر ندیده ام تا به الان.
حالا بی دغدغه،
بدون ترس از نرسیدن،
بدون غصه ی سختی راه.
بدون استرس چگونه رسیدن.
قدم میزنم.
در خود هدف قدم میزنم.نه در راه رسیدن به هدف.
حالا میتوانم یک عالمه ببینم.
قله را، آدم های دامنه را...
طبیعت را....
خودم را...