ویرگول
ورودثبت نام
Hermione
Hermioneآنجا ببر مرا که شرابم نمی برد
Hermione
Hermione
خواندن ۲ دقیقه·۱ روز پیش

دق دادن

بسم الله الرحمن الرحیم.

این روزا رو نمی تونم واژه کنم.اونقدر پر از کارای مختلف،ارتباطات مختلف،هیجانات مختلفم که توانایی هضمش رو ندارم.گاهی کارهام به هم پیچیده میشه و شبیه امروز رد میدم.امروزی که ساعت ها توی خیابونا راه رفتم و گریه کردم.امروزی که عملا خودمو گم و گور کرده بودم و به هیچکس جواب نمیدادم.شبیه یه بچه دبستانی که مشقاشو ننوشته و معلم داره مشقا رو نگاه میکنه و اون دنبال راهی برای فراره.سرتاپاش رو استرس گرفته ولی کاری هم ازش برنمیاد.این حال رو ساعت ها با خودم حمل کردم.

رفتم به عمو احسان و خاله بنفشه گفتم،اون روزی که بهتون گفتم سرما خوردم و نیومدم؛دروغ گفتم.من آماده نشسته بودم روی مبل ولی نمیتونستم بیام،توان تحمل کردن بچه ها رو نداشتم،واسه همین دروغ گفتم تا نیام.گفتم که این حجم از فشار کاری داره منو شرحه شرحه میکنه.شیطنت بچه ها،غرغرهای مادرا،مشکلات بچه ها،کلافگی مادرا؛نمیفهمم باید چطوری اینهمه هیجان رو مدیریت کنم،مثِ امشبی که مامان آریا مدام بغضشو قورت میداد رو چطوری باید مدیریت کنم؟ کاش بغلش کرده بودم.

امروز تا ظهر شبیه احمق ها با خودم لج کرده بودم و هیچکار انجام نمیدادم،درحالی که با استاد جلسه داشتم.استاد رو ساعت ها معطل کردم و اضطرابش منو کشت اما مصرانه هیچ کاری انجام نمی دادم.از دست خودم عصبی بودم و این بیشتر به من رو به انجام ندادن کارام ترغیب می کرد،تا دم حمله پنیک خودمو زجر دادم،دوبرابر دوز اصلی دارو خوردم،گلاب خوردم،تو پاکت نفس کشیدم،دو بعداز ظهر شبیه دیوونه ها از خونه زدم بیرون و توی خیابونا راه رفتم و گریه کردم تا پنج و نیم؛بعدش رفتم جلسه مهدکودک تا نه شب،با مادرها و پدرا در مورد بچه هاشون حرف زدم،نون تازه خریدم و با کیمیا شام خوردیم.درس خوندم تا دو و الان ساعت سه و نیم اومدم که بخوابم.

من با خودم مهربونم،ولی خوب میدونم نقطه ضعفام کجاست و وقتی با خودم لج کنم حسابی فشارشون میدم و خودمو دق میدم. نجات دهنده تو آیینه؟ بخوره تو سرم.

۶
۱
Hermione
Hermione
آنجا ببر مرا که شرابم نمی برد
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید