بسم الله الرحمن الرحیم

یک:
557 مهربان است،مدت هاست با هم سلام و علیکی گرم داریم،گاهی میتواند ترسناک هم شود،وقت هایی که آدم ها دُنگ مختصرشان را پرداخت نمیکنند،البته اگر بداند که نمی توانند،حرفی ندارد.گمانم 557 در اصل از دروغ بَدَش می آید.من و 557 همدیگر را زیاد میبینیم.شاید بیشتر از آنکه من عزیزانم را و او عزیزانش را،فرصت دیدار باشد.عجیب نیست؟
یک ونیم: گفت اگه نمیترسیدی چیکار میکردی؟ گفتم قصه مینوشتم.
دو:
سرم به سنگ خورد که اینجا رو بخوام عمومیکنم،لینک رو حذف کردمو تغییر دکوراسیون دادم تا دیگه شناس نباشم،آدم هایی اینجا رو خوندن و بازخورد دادن که من برگ برام نموند!خبط کردم.راستی چرا نمیتونم نام کاربریم رو تغییر بدم؟
سه:
شاید بشه اسمش رو گذاشت تنبلی،ولی شنیدم وقتی آدم تنبلی میکنه از هیچکارینکردنش لذت میبره.هیچکاری نکردنِ من سرشار از ترس و اضطراب و احساس عقب موندگیه.و احساس کم بودن.هم باید به بقیه جواب پس بدم هم بیشتر از دیگران به خودم!
خودم اسمشو میذارم لَج کردن.با کی و چی و چرا؟ نمیدونم! فقط انگار کاملا جدی،نمیخوام هیچکاری انجام بدم.کاملا حس میکنم توانِ مواجهه ندارم اما توان مواجهه ندارم و زهرِمار.
کاش بفهمم این حس عجیب و غریب چیه!
چهار:
به استادسابق،تراپیست فعلی میگم که من حس میکنم دیگه نباید بیام تراپی،حس میکنم زیادی دارم به خودم و احساساتم بها میدم،حس میکنم فقط میام اینجا غر میزنم،حس میکنم بی هویت ترینم! اونقدر بی هویت که بادی به هرجهت شدم،کوچکترین اظهارنظر هرکسی،میتونه منو کاملا زیر و رو کنه، میپرسم؛احیانا بحران هویت نباید نوجوانی میبود؟
پنج:
این روزها،بیشتر از همیشه تنهام.آخرین روزهای جمع چهارنفره مون توی اتاق شماره پنج،انتهای راهروعه.اما کمتر از همیشه کنارهم هستیم.بیشتر اوقات یکی از ما نیست،کم پیشمیاد هممون دور هم جمع باشیمو بشینیم چای بخوریم وحرف بزنیم.کم پیشمیاد کسی هم روحشو همجسمش همزمان توی اتاق باشه.تنهایی این روزها،تنهایی لذت بخشی نیست.یهنوع تنهایی سخت و آزار دهنده ست،شبیه طرد شدن،شبیه کنار گذاشته شدن.خوبمیدونم که اینطور نیست اما نمیتونم کاری برای تلخی این احساس انجام بدم،و من دوتا احساس سرد و شکننده رو همزمان به دوش میکشم،از دست دادن دوستام،از دست دادن این اتاق و... از دست دادن تنهایی لذت بخشم.
شش:
اونقدری که این مدت با آدمای اطرافم کلنجار داشتم،به عمرم نداشتم.با عالم و آدم سر چیزای مسخره دعوا کردم.
هفت:
فکر می کردمدوست دارم اینجا رسمی باشه،یه نوع معرفی رسمی از من.اما فهمیدم صددرصد دلم میخواد غیر رسمی باشه،بیامو غر بزنم.تا ته دنیا غر بزنم.
هشت:
کاش همه چی بهتر پیش بره.از طرفی خودم رو بخاطر اینهمه حساس بودن سرزنش میکنم.مخصوصا با بازخوردهاییکه گاها میگیرم.از طرفی واقعا میبینم کاری از دستم بر نمیاد.حیرون وسرگردونم.
