Hermione
Hermione
خواندن ۱ دقیقه·۲ ماه پیش

قهرمان

از قهرمان هایی که بدون اینکه بدونن بقیه رو نجات میدن خیلی خوشم میاد،برام یه تراژدی محسوب میشه،عام بودن،معمول بودن،و درعین حال قهرمان بودن.

.

هری پاتر که ولدمورت رو شکست داد،دامبلدور اون رو برد پیش خاله و شوهرخاله اش،خیابان چهارم پرایوت درایو،پیش آدمایی که از خانواده هری متنفر بودن،پروفسور مک گونگال پرسید چرا؟ هری میتونه بره و با افتخار توی دنیای جادوگری زندگی کنه،هر بچه ایی که متولد میشه اون رو خواهد شناخت،چرا باید توی این خونه تحقیر رو تحمل کنه؟ دامبلدور عزیز جواب داد،چون اگه بیاد اونجا،حتی قبل از اینکه راه بیوفته،تحسین دریافت میکنه.

هری اول یاد گرفت معمولی باشه و بعد فهمید قهرمانه،واسه همین رنجِ قهرمان بودن رو تاب آورد.

بچه ها رو دوست دارم چون قهرمان بودن بهشون رنج اضافی نمیده،من مدت های طولانی با نیروی زندگی بچه ها،زندگی رو تاب آوردم.

امروز لیان برام این فیلم رو فرستاد،کلی عکس مختلف هم بقیه بچه ها ازم دارن که کف کلاس،روی سنگ ها نشستم و یه نوزاد توی بغلمه و من جدی،دارم به درس گوش می کنم.عاشق این لحظاتم.این لحظات پرتکرار...

و خیلی غصه خوردم واسه خودم،این نوزادهایی که وقتی بزرگ میشن،منو یادشون نمیمونه در حالی که ساعتهای زیادی رو من با شوق بهشون خیره شده بودم.بغلشون کردم و بوی عطر زندگی رو ازشون تنفس کردم.همین فکرا باعث شد براشون عروسک بسازم،یه خرگوش،اینطوری من تبدیل به یه قصه میشم.قصه ایی که شاید بعدها مامانشون براشون تعریف کرد.

اینجا فقط بخاطر بچه رفته بودم سرکلاس🥶
اینجا فقط بخاطر بچه رفته بودم سرکلاس🥶

^^

.

؟




هری پاترقهرماننوزاد
رفت آن سوار،کولی!با خود تو را نبرده...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید