fatemehjavahery
fatemehjavahery
خواندن ۲ دقیقه·۵ ماه پیش

نورِ خفیف

اوایل فکر کنم نه من میدونستم کیه،نه اون میدونست من کیم.بعدشم نسبت به هم احتمالا بی تفاوت بودیم چون چیزی از اون برهه یادم نمیاد.شاید نهایتا موقع رودررو شدن به هم سلام کرده باشیم،اون پرانرژی و بزرگسالانه و من آروم و کودکانه‌.شخصیت های خیلی متفاوتی داریم.

داشتم میرفتم طبقه بالا،توی پاگرد پله ها یهو و بدون تصمیم قبلی به او که پایین پله ها نشسته بود و رنگش پریده بود گفتم:خوراکی میخوای؟ کمی مکث کرد،متعجب شده بود،این احتمالا طولانی ترین گفت و گوی مستقیم رد و‌بدل شده بین ما بود،گفت آره.

رفتم بالا و براش چندتا خوراکی که طبق معمول کنج زیرین میز مطالعه ام جاساز کرده بودم برداشتم و بردم دادم بهش و گفتم آدم وقتی حالش خوب نیست،خوراکی های خوشمزه خوردن خیلی بهش کمک میکنه.

راستش خوراکی زیادی بردم تا از بینشون انتخاب کنه اما اون همشو ازم‌گرفت.مدت زمان زیادی گذشت.چندوقت بعد،برام ظرفم رو با شیرینی های خوشمزه ایی که خودش پخته بود آورد.

خوراکی خیلی وقت ها راه حل منه:) اما تنها باری بود که حس کردم یه نفر واقعا بهش اون لحظه محتاج بود و تنها زمانی که حس کردم شخصی اینقدر عمیق از ذره ذره ی اون خوراکی ها،نهایت لذت رو برده،و تنها باری که حس کردم واقعا یه ساده، مثل یه خوراکی کوچولو و بی ارزش به یه آدم کمک کرده، ادامه بده،همین یکبار بود.

طی این مدت سعی کردیم با هم ارتباط برقرار کنیم اما هردو کنارهم معذب بودیم،حرف مشترکی نداشتیم.

اما شاید گفتگوی خاصی بین ما شکل گرفت.


دیروز‌ یه جایی توی این خوابگاه،صدای گریه اش به گوشم میرسید که با مسئول خوابگاه با عجز و بغض و داد حرف میزد،صدای اینکه میگفت دیگه نمیتونم.له شدم زیر بار این همه فشار.نه اونقدر بهش نزدیک بودم که برم و ارومش کنم و نه حتی بلد بودم.

امروز اما توی راهرو به هم برخوردیم،بی مقدمه و مثل همیشه بزرگسالانه ازم پرسید زندگی برای تو هم اینقدر سخته؟ کودکانه جواب دادم که خیییلی سخته...سرتکون داد و من هم رفتم.او هم هیچوقت نمیتونه وقتی من ناراحتم یا یه گوشه خودم رو پنهان کردم و‌گریه میکنم،بیاد و من رو آروم کنه.

دنیای ما،یه دنیا تفاوت بین خودش داره. اما همین دو عبارت کوتاه؛برای جفتمون واقعیت بود،اثری داشت،خیلی فراتر از خیلی حرفها و کارها.هردوی ما آرومتر شدیم و من این رو حس کردم.عمیقا حس کردم.

ما خیلی اوقات نمیتونیم راه نجات ادما باشیم ولی تقریبا همیشه میتونیم نور خفیفی برای زنده موندنشون باشیم.



آرام و عمیق و آبی و امیدوار
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید