بسم الله
بعضی ها چقدر ساده خوبن.
تابستون پارسال بود.
حالم بد بود.از یک فشار عمیق چندماهه گذشته بودم و اثراتش به مراتب بیشتر خودنمایی میکرد.
اونقدر اوقاتم رو شلوغ کرده بودم که شب ها معمولا با همون لباس هایی ک بیرون بودم بیهوش میشدم.
و من چقدر آدم خوب دیدم...
آدم های عادی که در روزمره ها شاید هیچ وقت بهشون برخورد نمیکردم.شاید دقت نمی کردم.
اونقدر خوب بودن که
گاهی دلم میخواست بشینم و چطور زندگی کردنشون رو ببینم.
گاهی دلم میخواست ببینم با خودشون چی فکر میکنند؟
گاهی دلم میخواست با سر انگشت بزنم بهشون ببینم آدمن؟از چی ساخته شدن؟
گوشه ی شمالی شرقی اتاقش روی یه کاغذ صورتی چسبیده به کمد نوشته بود:
غصه هایت را به کسی نگو.
با بزرگان بنشین، رفع می شود.
من حالم خوب نبود.
وقتی می دیدم اون آدما چقدر بی منت خوبن
حالم خوب شد.
نمیدونم، آدم خوب کیه ؟
شاید اون آقای دکمه فروشی که بخاطر لبخند بچه ها با ضرر بهمون دکمه داد یه آدم خوبه.
وقتی از دید آدم خوبا دنیا رو میبینی،فکر میکنی به قفسی که اون لحظه شرایطت برات ساخته
یهو همه چیز در برابرت فرو می ریزه...
گاهی فکر میکنم همین که بعضی آدم ها توی این دنیا نفس کشیدن برای من بسه...

حق مطلب ادا نشد...
نمیدونم چطوری از آدم خوبا بگم.