میگن جوونی آدما باید درخشان ترین باشه.اینطوری آدم وقتی پیر میشه احساس رضایت میکنه.منم معتقدم باید درخشان باشه،اما نه همیشه درخشان.
بیلبو برای آراگورن نوشته بود:
هرچه از طلاست همواره درخشان نیست
و هرکه سرگردان است،گمگشته نیست.
همه جا جلوی چشمام این دوتا رو نوشتم تا مداوم نگاهم بهش باشه؛گوشه ایی برای خودم نوشتم: از درخشان نبودن نترس.از سرگردان بودن نترس.
جوونی یعنی همین،یعنی تمام این بالا پایین شدنا،مهم تویی،اینکه با چه عمقی داری زیستن رو تجربه میکنی؟
مسیر خوب یا بد؟ هیچکدوم،مسیر پر احساس.
از اینکه با عمق وجودت احساسات دنیا رو تجربه کنی،نترس.عمیق تجربه شون کن،غم رو،تنهایی رو،امید رو،شادی رو،لذت رو،عشق رو،دوستی ومحبت رو...این نور واقعیه،حتی اگه هوا تاریک باشه.
پی نوشت: پیامد جلسه سوم تراپی برام چی بود؟ اینکه عمیق ترین ویژگی مثبتم،شد عمیق ترین ویژگی منفیم.چه حسی دارم؟ غم و شرم و ترس.ناراحتم؟ نه. میترسم؟بله.از پسش برمیام؟ نمیدونم اما میخوام که تلاش کنم.چرا؟ چون میخوام سالم باشم،و احساسات رو سالم تجربه کنم.
پایان.