نگران کنندهس . اینکه من روز تولدم حوصله ی تولدمو نداشتم واسه همین پیشنهاد دیدار م
رو قبول کردم و واسه همون دوشنبه فیکسش کردم.من حتی حوصله اهمیت دادن به همه حرفای ادمارو ندارم,من گاها حوصله خود اون آدمارم ندارم. حوصله دخترا و شکست عشقیا و بحثای سطحیشونو ندارم
پسرارو هم تا قبل از اینمه بخوان بهم پیشنهاد بدن میتونم تحمل کنم
شایدم نگران کننده نیست من شلوغش کردم,من فکر میکنم وقتی آدما میتونن کنارهم سکوت کنن و راه برن چرا باید خودشونو مجبور کنن که راجب هرچیز نچندان جالب و مهمی حرف بزنن؟
هیچوقت اوضام قد الان بیریخت نبوده,دچار یه عارضهی مسخره ی جسمیم که حتی نمیشه اسمشو گذاشت عارضهی جسمی, میخوام بگم مریضم ولی نیستم,فقط بدون اینکه اتفاق خاصی افتاده باشه روحم تحت تاثیر قرار گرفته ,تحت تاثیر چی؟نمیدونم . چجوری میشه یه چیزی نمیدونی رو شرح بدی ؟
اگه از این عارضه و اون بی حوصلگی مودی این روزام فاکتور بگیری ,خوبم
ولی خب از اونجایی که شکست عشقی نخوردن واسه دخترو پیشنهاد ندادن واسه یه پسر و نبودن عارضه ی مسخره ی جسمی جزو محالاته , من انقد تو بی حوصلگی و تنها گوشه ی تاریک اتاقم میمونم که ممکنه به عنوان نمونه ی معاصر مسخ کافکا ازم تجلیل به ارمغان بیاد ,با این تفاوت که من تو مسیر تیراهن شدم قرار گرفتم .