میترسم ،
من از پیر شدن میترسم ...
نمیدانم که میتوانم تحمل یا سپری کنم آن لحظات را ؟!
نمیدانم میتوانم خون سرد را در تپش خواهش های گنگم تحمل کنم
نمیدانم میتوانم غروب مرده دلگیر را در پس آن درخت پیر تماشا کنم
نمیدانم میتوانم جنبش های گهواره تکرار را تحمل کنم
نمیدانم میتوانم تماشا کنم کلاغی خسته را که غم آور در شاخه های خشک خنده خورشید به دنبال آشیان خویش میگردد ..!
تماشا کنم دریای غبار آلود را در انتهای این راه دراز
نمیدانم میتوانم گوش دهم به لالایی گل های سپید ، که آزاد خوابیده اند زیر سایه مهتاب
نمیدانم میتوانم همچنان گوش دهم به زمزمه ی عشق نهان هنگام غزل های غم انگیز ...
همه ی غم های جهان در این هنگامه مرا در برمیگیرد ؛
و باز از من میپرسد آیا میتوانی آن لحظات تجربه کنی ؟
F.NR