سلام.
امروز میخواستم درباره یه موضوعی بنویسم ولی خب دیدم بهتره قبلش کار دیگهای انجام بدم و از چیز دیگهای بنویسم.
همیشه دوس داشتم توی مسابقات گاهنامه جناب دستانداز شرکت کنم ولی خب اهمالکاری و تنبلی باعث میشد چیزی ننویسم. فکر کنم اوایل شهریور بود که گاهنامه بیستم دستانداز رو خوندم و دوس داشتم منم متنی بنویسم که خب با خودم گفتم عالینوشتن رو کنار بذار و فقط شروع کن و بنویس. برای همین همون لحظه تایپ کردم و متن اگر روزی تریلیاردر شوم! (یک) رو نوشتم. خداروشکر.
از اونجایی که (یک) رو اضافه کردم، یه جور احساس تعهد اجباری در خودم ایجاد کردم. خب قاعدتا باید (دو) رو هم مینوشتم و الان دارم مینویسم. :))
والا بعد از اینکه متن قبلی رو نوشتم یه حدیثی به ذهنم رسید و دوس داشتم اونو بنویسم.
یک روز رسول خدا (ص)، سلمان فارسی و ابوذر غفاری راکه از یاران بلندمقام و ممتاز آن حضرت بودند، نزد خویش فرا خواند و به هر یک مبلغ پولی هدیه داد.
سلمان وقتی حضور پیامبر (ص) را ترک گفت، پولی را که دریافت داشته بود، در مسیر خود میان بینوایان و تهیدستان تقسیم کرد؛ اما ابوذر آن پول را، صرف مخارج معاش و زندگی خویش نمود.
روز بعد که آن حضرت آن دو را دعوت نموده بود، دستور داد سنگی را با آتش داغ کنند و سلمان و ابوذر بالای آن رفته، توضیح دهند با پولی که دریافت داشتهاند، چه کردهند؟
سلمان روی سنگ داغ رفت و قبل از که گرفتار ناراحتی و آسیبی شود، به طور سریع گفت: انفقت فی سبیل الله. پولی را که به من دادی، در راه خدا به نیازمندان پرداخت کردم.
اما وقتی نوبت به ابوذر رسید، بالای سنگ قرار گرفت و خواست موارد مصرف دریافتی خود را بیان کند، داغی سنگ به او مهلت نداد و قبل از آنکه بتواند حساب خود را پس بدهد، از سنگ پایین آمد!
رسول خدا (ص) فرمود: ای ابوذر! تو را مورد عفو قرار دادم، اما این را بدان، کسی که طاقت تحمل این سنگ داغ را ندارد، هرگز نمیتواند حرارت آتش دوزخ را تحمل کند. (خزینة الجواهر، ص150؛ سلمان فارسی، ص104)
باتوجهبه این حدیث که خیلی در ذهنم حک شده، اغلب سعی میکنم اگه دوستام ازم پولی قرض میخوان و توی حسابم دارم، بهشون بدم. اینطوری هم پول در گردش هست و هم کمکی کردم به خودم و به دوستم و هم خدا ازم راضیتره.
این کار باعث میشه روحیه خساست در من کم و کمتر بشه و ازش خلاص بشم. وقتی بتونی توی درآمد و پولهای کم ازش بگذری، آماده میشی که در پولهای بیشتر هم ازش راحت بگذری.
تف به ریا، یه کار دیگهای هم که برای تجلی بخشش در خودم انجام میدم اینه که بهجای اینکه هر روز یه مبلغ قلمبه رو صدقه بدم، پول خرد توی کتابخونهام گذاشتم و قبل از هر نمازم یکی یا دوتا از سکهها رو توی ظرفی میاندازم که برا صدقه در نظر گرفتم. مبلغش مهم نیست که چقدر باشه، حتی سکه پنجاه ریالی از قدیم هم توشونه. مهم اینه که تعداد دفعات این صدقهدادن هر چند بار که بیشتر بشه، این صفت بد خسیسبودن ازت بیشتر دور میشه. من که واقعا هر بار این احساس رو درک میکنم.
هر بار که تمام سکههام تموم شد، اون مبلغ رو برای کارای فرهنگی مثل خرید کتاب برا مقرکتاب و نوجوونا یا کمک به نیازمندان و کارهای اینچنین مصرف میکنم.
خداجون هم میبینه من ظرفیت پول بیشتر رو دارم و بیشتر بهم میده و رزق مِن حَیثُ لایَحتَسِب (از جایی که فکرشو نمیکنی) رو سرازیر میکنه. بهش معتقدم.
خب بسمالله!
متوجه شدین که توی حدیث گفته پیامبر پولی رو هدیه داد بهشون که واسه خودشون باشه و هر کاری میخوان بکنن.
درصورتیکه پول تریلیاردشدنم هدیه باشه بیشتر این حدیث مصداق پیدا میکنه واسم. :)
پس منتظر هدایای دوستان هستم.
هرچی بیشتر همکاری کنید زودتر تریلیاردر میشم و سریع دیگران رو پولدار میکنم.
همین پایین پیام بذارید تا واستون راه ارتباطی و شماره کارت رو بفرستم. :))
اگرم نمیتونید در این کار خیر کمک کنید که من تریلیاردر بشم، دستکم یه آجر اضافه کنید. یعنی توی مسابقه دستانداز امتیاز کامل بهم بدید تا برنده بشم و کتاب جایزه بگیرم و بتونم چیزای خوبی که یاد گرفتم رو برای شما و دیگران منتقل کنم و شایدم کتاب رو به خود شما هدیه دادم. خدا رو چه دیدی!
جدا از شوخی، یه جورایی نتیجه این حدیث همونی هست که در انتهای متن اولم بهش اشاره کردم.
خدایا زودتر صاحب ما را برسون تا هرچی داریم رو پیشکش ایشون کنیم.
آمین.