سلام.
امان از دست این کاملگرایی که گاهی نمیذاره دو خط مطلب بیای منتشر کنی!
هنوز نشده کامل از دستش خلاص بشم. (اینم خودش یه نوع کاملگرایی شد.) :))
چند روزی هست که هوای شمال ابری و خنکه و خب شاید بعضیاتون که توی گرما دارید لَهلَه میزنید و آبپز میشید، بگید خوش به حالت که وسط تابستون با خنکی حال میکنی.
البته در اینکه این هوای خنک مخصوصا صبحها چه مزهای میده و وقتی پتو رو میکشی روت خیلی جذابه حرفی نیست؛ اما مشکل اینجاست که در کنارش یه حس بیحالی و رخوت هم به آدم میده که حال و حوصله رو از آدم میگیره.
هرچی بیشتر میگذره و به گذشته و تجربیاتم فکر میکنم میبینم واقعا چقدر نور آفتاب در سرحالی آدم موثره.
مثلا وقتی دوران دانشجویی در یکی از دانشگاههای دولتی اصفهان بودم. اتاقم در زیرزمین خوابگاه بود که فقط یه پنجره باریک داشت. اونم نور خاصی نداشت و همیشه باید یه لامپ روشن میبود تا بتونیم اطرافمون رو ببینیم. یادمه اون دو سالی که توی زیرزمین بودم، به شدت رنجور و افسرده شده بودم. بدون اینکه بدونم دلیلش میتونه همین دریافتنکردن نور خورشید باشه.
نتیجهاش هم شد تصمیم بگیرم برای انصراف از تحصیل ولی خب مقاومت کردم و فقط به یکی دو ترم مرخصی ختم شد. اونم دو سه ماهش رو خونه یکی از دوستان اصفهانیم زندگی میکردم که حالم بهتر شده بود.
خلاصه اینکه از ترم بعدی که تصمیم به ادامه درس گرفته بودم، رفتم طبقه اول خوابگاه و اوضاع بهتر شد الحمدلله. گرچه اونجا هم به خاطر آپارتمانهای بلندتر اطراف، نور کم بود ولی خیلی بهتر بود حال و هواش.
تجربه زندگی در شمال هم همینو ثابت کرده که هروقت هوا ابری هست و نور آفتاب نداریم، این حال افسردگی و بیقراری برمیگرده و بهشدت انرژیم کم میشه.
اگه شما هم توی یه اتاق توی زیرزمین زندگی میکنید یا جایی که نور کافی ندارید، حتما در طول روز یه نیم ساعتی برید توی حیاط یا خیابون و پارک که نور آفتاب بهتون بخوره. البته مراقب باشید به صورتتون آفتاب نخوره. خیلی خوب نیست و باعث بیماری میشه. تونستید و امکانش بود پاهاتون تا زانو آفتاب بخوره بهترین حالته برای جذب ویتامین دی.
اومدم همینو بگم؛ چون این چند روز توان کارکردنم کم شده بود و خیلی حس بیقراری و بیحالی داشتم. برای همین برای جبرانش امروز ارده و عسل صبحونه خوردم تا بلکه جبران کمبود انرژی بشه.
مثل اینکه تا حد زیادی موفق شدم؛ چون الان نشستم و این متن رو نوشتم. گرچه خوابمم میاد. :))