سلام.
بعضی روزا دوس داری یه نفر پیدا بشه و یه راهنمایی بهت کنه و راهت روشنتر بشه و مطمئن قدم برداری.
یکی از اون راهکارها اینه که به کتابای خوب پناه ببری. جناب دستانداز توی مطلب امتحانش کن! (یک) در این مورد توضیح دادن.
پس نیت کردم. کتابی که حس کردم میتونه جواب خوبی بهم بده رو برداشتم. یه فاتحه نثار روح نویسنده کردم و بازش کردم.
منیره جان، شاید به یاد داشته باشی، بعضی روزها که از مدرسه میآیی و به آشپزخانه و اتاق سرمیکشی و میبینی که غذا روی اجاق آماده است و میوهٔ تو برایت فراهم شده، بدون معطلی حضور مهربان مادرت را احساس میکنی و حتی او را صدا میزنی و با او رابطه برقرار میکنی.
آنها که در این کارگاه به بار نشستهٔ هستی که رزقها و نیازهای انسان امروز را هم با تمامی صنعت و ماشین و سفینههایش آماده دارد، آنها که در این کارگاه، باتوجهبه ساخت انسان و بافت جهان قدم میگذارند یا قدم میزنند، حضور مهربان خدا را احساس میکنند و او را صدا میزنند و میخوانند و با او رابطه برقرار میکنند.
گفتم باتوجهبه ساخت انسان و بافت جهان.
ساخت انسان، بیشتر طلب است و بیقرار است.
و بافت جهان هم، چهار فصل و بیقرار.
باتوجهبه این بیقراری و حرکت، کار انسان تنوع و سرگرمی نیست که حرکت و بهرهبرداری است.
باتوجهبه این کار، دیگر درد و رنج، زشت نیست که زیباست و با حرکت انسان هماهنگ است و تازیانهٔ حرکت اوست.
اما جنگ و خون و خرابی و فساد و جنایت و خیانت هم نشانِ آزادی زیبای انسان است.
و ساخت انسان و بافت جهان، با این حرکت آزاد هماهنگ است و این هماهنگی زیباست.
و این زیبایی و اینهمه بخشش مهربان و احسان بیامان، برای انس و آشنایی این مرغ بیآرام باغ ملکوت و این طائر گلشن قدس و برای زمزمه و پیوند این بیقرار ازهمگسسته کافی است.
این چشمهای عارف، از همین درد و رنج و بیقراری، زیبایی و محبت او را احساس میکنند و از این تازیانهها، شتابِ رفتن میگیرند.
آنهایی میسوزند که خودشان را فراموش کردهاند و دنیا را پناه گرفتهاند.
و ناچار در این پناه نمیگنجند و در این پوستِ تنگ احساس فشار میکنند که باید نوک بزنند و پوست بشکافند و از رشد مستمر خود شکایت نکنند و از شکستهشدن پوسته نرنجند که: «اُقتُلونی اُقتُلونی یا ثِقات اِنّ فی قَتلی حَیاةٌ فی حَیاةٍ»
اگر بتوانی در میان رنجها و زیر بارش بیامان ماتم، نشانههای محبت را بشناسی و بتوانی زیبایی و هماهنگی این تازیانههای درد را احساس کنی، آنوقت در میان این همه رنج، موجهای مهربان سرُور و ابتهاج و انس را میبینی که در سرتاسر سینهٔ آگاه تو سر برداشتهاند و لرزه بر اندام و اشک بر گونههایت ریختهاند.
و من حیفم می آید که از این سرور و ابتهاج محروم بمانی و بخواهی با تکیه بر نعمتها و امکانات زندگی یا با تکیه بر تلاش و پشتکار خودت یا با تکیه بر خیالها و رؤیاهایی که عاقبت اسیر پوچی و بنبست میشوند، به خوشنودی برسی و زندگی شاداب و سرشاری بسازی؛
چون خودپرستی و دنیاپرستی هیچگاه به آرامش و سرشاری دست نمیدهند
که نعمتهای بیرون و قدرتهای انسان، همیشه متزلزل و در معرض بلا و هجوم حادثهها هستند.
این کتاب رو میتونید از طاقچه خریداری و مطالعه کنید.