سلام من فاطمه هستم. توی دانشگاه معماری خوندم و امروز میخوام راجع به یکی از مهمترین تصمیم های زندگیم بگم ، پیشاپیش ممنونم که تا آخرش همراهیم میکنید. راستی آخرش یه سوال مهم دارم که اگه بهش جواب بدید خیلی خوشحال میشم.
حدود ده ماهی میشد که عین یه کلافِ سردرگم مدام تو خودم میپیچیدم. دائم از خودم میپرسیدم که از زندگیم چی میخوام ، از کجا باید شروع کنم و بهتره که به چه سمتی برم؟
از این دست سوالات که بگذریم بین همه ی این فکرها یادِ دو تا سوال مهم که توی یه وبینار هدف گذاری خوب مطرح شده بود افتادم : اول ارزش هاتون در زندگی شامل چه چیزهایی میشه؟ و دوم وقتی که دیگه نمیدونستید واقعا چه هدفی دارید، به این فکر کنید بعد از مرگتون دوست دارید دیگران راجع بهتون چی بگن؟ جواب دادن به این دو تا سوال باعث شد مسیر برام کمی شفاف تر بشه و کمتر اظهار سردرگمی کنم و خب واقعا خدا خیر بده مدرس بزرگوار دوره رو.
و حالا چرا خروج از دایره امن؟
شاید خیلی از ماها بعد از تموم شدن درس و دانشگاهمون به این فکر کنیم که قراره توی همین حوزه ای که تحصیل کردیم زندگیمون رو ادامه بدیم و اتفاقات خوبی رو برای خودمون و کشورمون رقم بزنیم و دقیقا من هم جزو این دسته از افراد بودم و فکر میکردم هویت من با معماری تعریف میشه. ترسناک ترین بخش داستان زمانی اتفاق می افتاد که من بخوام یا مجبور بشم توی یه حیطه دیگه مشغول به کار بشم.
تقریبا سه هفته پیش دوست صمیمی مادرم با من تماس گرفتند و در مورد یک موقعیت کارآموزی صحبت کردند و پیشنهاد دادند که حتما این تجربه رو داشته باشم.
و این بخشی از مکالمات ما شد :
- خاله جان این حوزه مربوط به رشته من نیست و حداقل الان نمیخوام از فضای معماری دور بشم.
- درسته ؛ اما الان تو کار سراغ داری تو همین معماری؟
- راستش نه ولی میگردم و پیدا میکنم.
- ببین فاطمه تو که این ده ماه رو گذروندی ، این سه ماه رو هم بذار روش . بهت قول میدم بعد از این سه ماه اوضاعت خیلی متفاوت تر میشه.
( و من هم با شناختی که به ایشون داشتم و میدونستم بی دلیل به چیزی اصرار نمیکنند نتونستم حرفی بزنم. ) و در آخر گفتم چشم حتما پیگیری میکنم.
بعد از مشورت با پدر و مادرم ، درخواست کارآموزیم رو برای شرکت فرستادم و منتظر جواب شدم. چند روزی طول کشید و خُب فرصت خوبی برای پیدا کردن اطلاعاتِ بیشتر بود و دقیق تر تصمیم گرفتن . از خودم پرسیدم که من با انجام دادن این کار سه ماه دیگه کجام ؟ خوشحالم ؟ سود و زیان این کار در برابر معماری چیاست؟ مجدداً ارزش هام رو بررسی کردم و دیدم این کار کمِ کم با یکی از مهم ترین ارزش های من که کمک به دیگرانه هم راستاست و خداروشکر همه ی اینها باعث شد برای این انتخاب مصمم تر بشم .
برای مصاحبه یه زمانی رو مشخص کردند و به شرکت رفتم . انقدر استرس داشتم که وقتی وارد دفتر شدم یه سلام کلی دادم و سرمو انداختم پایین و رفتم به اتاق جلسات .
بعد از مصاحبه حس میکردم اونقدری که باید نتونستم کافی باشم و خیلی ناراحت بودم . تو راه برگشت به خونه یادم اومد دختر جان به خدا توکل کن! اگر به صلاحت باشه جور میشه اگرهم که نشد ان شاءالله خدا خودش یه جور دیگه مسیر رو بهت نشون میده و نتیجه رو هر چی که بود سپردم به خدا.
زودتر از زمانی که انتظارش رو داشتم بهم خبر دادند که میتونم وارد دوره کارآموزی بشم . صبحِ فرداش همراه با کمی استرس به سمت شرکت راه افتادم . روزِ اول ورود یه بسته هدیه جذاب هم بهم دادند که هر چی استرس بود رو شست و برد :))))
و اما برسیم به حامین و اولین تجربه ورود من به دنیای ناشناخته دیجیتال مارکتینگ .
ورود به این حوزه برام مثل سفر به یه دنیای کاملا جدیده اما چیزی که توی این مدت بهم قوت قلب میده اینه که با وجودِ تمامِ عدم آگاهی ای که نسبت به این مسیر دارم ، تیم حامین انقدر با حوصله و روی باز توضیحات لازم رو بهم میدن و با صبوری به سوالاتم پاسخ میدن و بهم کمک میکنند که باعث شده روز به روز ترسم کمتر بشه.
حامین برای من شروع یه سری از مهمترین اولین هاست مثلا نوشتن همین متن و انتشارش توی این فضا :) . در کل فکر میکنم که چالش های خوبی برای من داره و میتونم خودمو به کمکش رشد بدم و فاطمه بهتری بشم.
حقیقتا نمیدونم این راه آخرش به کجا میرسه اما میدونم که تمام تلاشم رو به کار میگیرم تا به امید خدا به نتایج خوبی برسم . ان شاءالله که بتونم به خوبی از پسش بر بیام و مفید واقع بشم. امیدوارم تیم حامین روز به روز موفق تر پیش برن و بهترین ها براشون اتفاق بیفته.
و اما سوالی که اولِ متن بهش اشاره کردم :)
مهمترین نکته ای که از شروعِ کار یاد گرفتید چی بوده؟ خوندن تجربه هاتون برای من که اولِ راهم دلگرم کننده و آموزنده است.
ممنونم که تا اینجا همراهم بودید. الهی که همیشه سلامت باشید و هر آنچه خیره با عافیت براتون رقم بخوره.
فاطمه رضائی | 6 آذر 1400