
او، معلم عزیز من معلم درس فارسی
چه کلاس شیرینی بود
که ای کاش باز هم آن کلاس گرم و پر شور را داشتم
خانم معلم ادبیات درس میداد و من تشنه گوش میدادم
اما حیف صد حیف دیگر کلاسی در کار نیس
غمی در کار است
چگونه احساسات خالصاله ام را به ان کلاس شیرین بیان کنم
تمام ان لحظات تلخ و شیرین در خفایای ذهنم حک شده و می گرید
روزی که معلم عزیزم آخرین روان خوانی کتاب فارسی را از رو میخواند
بغض گلویم را شکافته بود تمام ان دو سال کلاس درس ادبیاتی در مقطع دهم و دوازدهم
با این معلم عزیز داشتم مانند یک فیلم درام از جلوی رویم می گذشت
ذهنم زجه می زد و قلبم بی تابی میکرد این اخرین کلاس درس ما با ایشان بود
نام ان روان خوانی « آخرین درس » بود هرچه به پایانش نزدیک تر میشدیم
بغض معلم رسا تر و اشک های من با شدت بیشتری جاری میشد
من هیچ گاه انقدر میل به برگشت زمان به عقب نداشتم
میخاستم تمام ان لحظات را دوباره و دوباره تجربه کنم
با دقت بیشتر، با قدری که باید برایش می دانستم و نداستم
این درست است که ان روز کلا اخرین روزی بود که ما کاملا به عنوان دانش اموز همه زنگ هارا سپری میکردیم
اما غم آخرین درس ادبیات مرا بیشتر در هم فشرد
درس تمام شد ما و معلم اشک ریختیم و هم را سخت در آغوش کشیدیم ؛ برای روز هایی که هم دیگر را نمیدیدیم
آن روز تمام شد ما باز هم برای امتحانات شبه نهایی هم دیگر را ملاقات کردیم
ایشان در گروه درس فارسی توصیه هایی برای امتحان نهایی ادبیات به ما گفت و در نهایت گفت دوستمان دارد و ما هم دوستشان داریم
کتاب فارسی را که برای امتحان امروز مطالعه می کردم هنگامی که دوباره به روان خوانی "آخرین درس" رسیدم گریستم
امروز خانم معلم گروه درس ادبیات را ترک کرد
دوباره تمام ان لحظات خوش در جلوی چشمم رد شد
گریستم دوباره و دوباره ساعاتی است که غم مرا در خود کشیده و است و رها نمیکند
دلم برای ان لحظات بدون دغدغه ، آن لحظات مقدس، سخت تنگ شده است و خواهد بود
این بخشی از وجود من شد » کلاس درس شیرین ادبیات سال های تحصیلی 1401و 1403 «
هیچگاه فراموش نخواهم کرد کلاس درس او ، چه کلاس شیرینی ....
" کتاب فارسی سال دوازدهم را به یادگار تا ابدیت خواهم برد "
فاطمه دانش آموز دوازدهم ریاضی ، خانم توانگر ؛ سی ام اردیبهشت بهار سال 1404 شمسی ( آخرین امتحان ادبیات دوران دبیرستان)