طرح جلد و نوشتههای توصیفی عنوان در کادر قرمز بالایی ترغیبم میکند به خواندن این کتاب. نوشته که با خواندن این کتاب کمد شلختهی زندگی و شغلتان را سر و سامان دهید و من که امروز نهتنها زندگی و شغلم بیسروسامان است، بلکه وسایلم هم نامرتب است؛ کشیده میشوم بهسمت این کتاب. آن خطهای سیاه و آشفتهی روی جلد انگار نشان از زلف و ذهن پریشان من دارد.
این کتاب را که گرگ مک کیون نوشته است، دکتر بهنام شاهنگیان و مهدی مصلحی به فارسی ترجمه کردهاند و نشر آموخته در ۲۳۲ صفحه منتشر کرده است. این کتاب بیست فصل دارد و البته در ابتدای آن پیشگفتار مترجمان را میخوانیم و در انتهاش نیز ضمیمهی مفصّلی است. https://amookhteh.ir/product/essentialism/?ref=17732
فصل اول دربارهی اصلگرایی است و اساس اصلگرایی بر این است که فقط کارهای واقعاً مهم را انجام بدهیم یعنی لازم نیست که همهی کارهای ریز و درشت را انجام بدهیم و به همهی پیشنهادهای کاری پاسخ مثبت بدهیم. راه و رسم اصلگرایی این است که شعار «کمتر ولی بهتر» را بیوقفه دنبال کنیم. راه و رسم اصلگرایی یادگیری تشخیص تفاوت بین گزینههاست یعنی یاد بگیریم همهی گزینهها را پالایش کنیم و فقط آنهایی را انتخاب کنیم که واقعاً ضروریاند. راه و رسم اصلگرایی به کنترل انتخابهای خودمان ختم میشود. در راه اصلگرایی هم مسیر لذتبخش است و هم رسیدن به مقصد.
اصلگرایی در تلاقی بین «چیزهای درست»، با «دلایل درست» و در «زمان درست» شکل میگیرد.
فصل دوم دربارهی انتخاب است. طبق تعریف، انتخاب یعنی نه گفتن به یک یا چند چیز و این کار شاید حس باختن را در افراد به وجود آورد. اولین و مهمترین مهارتی که در مسیر اصلگرایی میآموزید پرورش توانایی انتخاب کردن در همهی حوزههای زندگی است.
فصل سوم دربارهی «تشخیص» است. تفاوت فرد اصلگرا با فرد فرعگرا در این است که فرعگرا فکر میکند تقریباً همهچیز حیاتی است و اصلگرا میداند که تقریباً همهچیز غیرحیاتی است.
فصل چهارم دربارهی موازنه است و در موازنه توجه به این نکته ضروری است که یا باید انتخابهای سخت را خودمان انجام دهیم یا بگذاریم دیگران برایمان تصمیم بگیرند. در واقع موازنه وادارمان میکند که گزینههای موجود را وزن کنیم و گزینهی بهتر را با تدبیر انتخاب کنیم. اصلگرایان موازنهها را بخش جداییناپذیر زندگی میدانند و آن را بخش فینفسه منفی زندگی تلقی نمیکنند.
موضوع فصل پنجم کتاب اصلگرایی فرار است. فرار یعنی چه؟ یعنی اینکه بدانیم برای اینکه بتوانیم معدود چیزهای حیاتی را از میان انبوه چیزهای بیاهمیت تشخیص دهیم به فضایی برای فرار از مشغلهها نیاز داریم. در ادامه، نویسنده فضایی برای طراحی، فضایی برای تمرکز و فضایی برای خواندن پیشنهاد میکند.
فصل ششم دربارهی دیدنِ چیزهایی است که واقعاً اهمیت دارند. در این فصل دربارهی تصویر کلان و فیلترکردن اطلاعات جذاب صحبت شده است و نویسنده توضیح داده که منظورش از این مفاهیم چیست و برای بهرهگیری از آنها چه راهکارهایی وجود دارد.
در فصل هفتم گِرگ مک کیون از خوانندگان دعوت میکند که بازی کنند. او معتقد است که اصلگرایان خِردِ کودک درونشان را میپذیرند. در واقع، اصلگرا میداند که بازی ضروری است و باور دارد که بازی نهتنها اتلاف وقت نیست بلکه جرقهی کاوشگری را میزند. اگر میپرسید چگونه؟ باید بگویم که بازی از سه جنبه پشتیبان کاوش است. اول اینکهُ بازی دامنهی گزینههای موجودمان را گسترش میدهد. دوم اینکه، بازی نوشداروی استرس است و استرس هم دشمن بهرهوری است و هم میتواند بخش خلاقیت مغز را تعطیل کند. سوم اینکه به گفتهی متخصصان مغز، بازی بر کارکرد اجرایی مغز تأثیر مثبت دارد.
فصل هشتم دربارهی حفاظت از داراییهاست. تاکنون به ارزشمندترین داراییتان فکر کردهاید؟ گمان میکنید ارزشمندترین داراییتان همانی است که برای خریدش بیشترین پول را پرداختهاید یا آن چیزی است که امروز به بیشترین قیمت از شما میخرند؟ هیچکدام! ارزشمندترین داریی شما خودتان هستید. پس بیش از هر چیزی باید از روح و جسم و ذهن خودتان مراقبت کنید و یکی از مهمترین عواملی که به سلامتیتان کمک میکند تا بیشترین اثربخشی و بهرهوری را داشته باشید، خواب کافی است. شاید باورش برایتان سخت باشد که در این کتاب به مقالهای اشاره شده است با این عنوان: «خواب نماد جدید کارآفرینان موفق است.» و البته شاید اگر پرخوابی تنها عامل لازم برای موفقیت کارآفرینان بود، نام من در صدر فهرستها میدرخشید!
فصل نهم دربارهی انتخاب سختگیرانه است و البته این موضوع با موازنه ربط دارد زیرا که موازنه نیز طبق تعریف یعنی بهکارگیری معیارهای بسیار گزینشی برای انتخاب. گزینشی و صریح کردن معیارهایمان ابزاری سیستماتیک در اختیارمان میگذارد تا بتوانیم چیزهای ضروری را تشخیص دهیم و چیزهای غیر ضروری را کنار بگذاریم. باید صریح و شفاف باشیم. در واقع باید بپذیریم که اگر پاسخ یک بلهی قاطع و واضح نباشد، باید اینطور استنباط کنیم که نهی واضح است.
فصل ده دربارهی روشنگری است. بهقول نویسندهی کتاب تفاوت بین تقریباً واضح تا کاملاً واضح را فقط عینکیها خوب میفهمند. راست هم میگوید. به من عینکی اعتماد کنید! شفافیت که نباشد مردم وقت و انرژیشان را صرف انبوهی از کارهای کماهمیت میکنند. در نتیجه شفافیت کمک میکند که در حوزههای حیاتیتر گامهای مؤثرتر و بزرگتری برداریم.
حالا وقت آن رسیده است که برایتان از اهمیت نیت اصلی بنویسم. نیت اصلی در واقع یعنی تصمیمی میگیرید که هزار تصمیمگیری بعدی را از گردنتان باز میکند. نیت اصلی هم الهامبخش است و هم ملموس است. هم معنادار است و هم قابلاندازهگیری است. نیت اصلی اگر درست باشد،در واقع جهتی است که هزار تصمیم بعدی را به نتیجه میرساند. مثل این است که تصمیم بگیرید بهجای وکیل شدن دکتر شوید. یک انتخاب راهبردی، یک دنیا گزینهی دیگر را حذف میکند و با این کار نقشهی مسیر زندگیتان ترسیم میشود. نیت اصلی حقیقی نیتی است که شما را بهسمت درک بهتر هدف هدایت میکند و به ترسیم مسیر زندگیتان کمک میکند.
عنوان فصل یازدهم شهامت است. با مطالعهی دقیق این فصل میآموزیم که هر جا لازم باشد، خیلی مؤدبانه بگوییم: «نه!»
نویسنده در این فصل پیش از اینکه ما را با نحوهی نه گفتن مؤدبانه آشناتر کند، دربارهی جسارت توضیح میدهد و خاطرنشان میکند که قصد ندارد یک فصل به جسارت اختصاص دهد اما با بررسی عمیق اصلگرایی به این نتیجه رسیده است که جسارت کلید فرایند حذف چیزهای غیرضروری است. شفاف بودنِ چیزهای ضروری باعث می شود قدرتِ نه گفتن به چیزهای غیرضروری را به دست آوریم. باید یاد بگیریم که قاطعانه، محکم و در عین حال مؤدبانه نه بگوییم. در ادامهی این فصل چند روش نه گفتن مؤدبانه را میآموزید.
فصل دوازدهم دربارهی لغو تعهد است. به زبان سادهتر منظور این است که جلوی ضرر را بگیرید و سود زیادی ببرید. بر سردر این فصل جملهای نوشته است که من خیلی از آن خوشم آمد و به نظرم خیلی درسآمز است پس اینجا مینویسم تا شما هم بخوانیدش:
نیمی از مشکلات زندگی را میتوان ناشی از بله گفتن بیش از حد سریع و نه گفتن نهچندان سریع دانست. لب کلام این فصل این است که اگر متوجه شدید که مسیری نادرست است، از راه برگردید، حتی اگر در مسیر نادرست آنقدر پیش رفتهاید که پاهایتان تاول زده است. میدانم که این کار دشوار است. خیلی هم دشوار است. تقریباً هم برای همهی آدمها همینطور است. از منظر روانشناختی چنین پدیدهای را که اتفاقاً شایع هم هست «خطای هزینهی هدررفته» مینامند. خطای هزینهی هدررفته یعنی میل به ادامه دادن صرف وقت و پول و انرژی در کاری که میدانیم نتیجه ندارد اما از آن دست نمیکشیم چون پیش از این هزینهی زیادی برایش متحمل شدهایم یا از دست دادهایم. در ادامه و تا پایان این فصل میآموزید چهطور از دامهای تعهد اجتناب کنید.
برای من که ویراستارم، یا دقیقتر این است که بگویم برای من که ویراستار هم هستم، فصل سیزدهم از همهی فصلها جالبتر بود. عنوان فصل هست تدوینگری هنر نامرئی اما به خواندن فصل که ادامه دهید سر و کلهی ویراستاری هم پیدا میشود. حتی در زندگی! اصلاً دوست ندارم دربارهی این موضوع بیش از این توضیح بدهم. دوست دارم خودتان کتاب را بخوانید. مخصوصاً اگر ویراستار هستید، احتمالاً مثل من ذوق میکنید از طرز نگاه نویسندهای با این قلب رقیق و نگاه دقیق. میدانم. میدانم که میخواهید بگویید ویرایش در سرزمین ما با همهجای دنیا فرق دارد اما باور کنید اینهایی که نوشته برای همهی آدمها مفید است و فرقی نمیکند ویراستار ایرانی باشید یا خارجی. به وجد میآیید. هنوز هم دوست دارید بدانید در این فصل چه خبر بوده و از اینکه متن را به حاشیه کشاندهام از دستم دلگیرید؟ خیلی خلاصه یک جمله میگویم و آن اینکه برای اینکه به ویزراستار زندگی تبدیل شویم باید بدانیم که چه وقت باید جلوی خودمان را بگیریم.
عنوان فصل چهاردهم محدود کردن است. در واقع ماجرا از این قرار است که تعیین مرز آزادیآفرین است. تناقض زیبایی است. برای اینکه اصل گرا بمانیم باید حد و حدود خودمان را تعیین کنیم و پا از حد خود بیرون نگذاریم. ناپدید شدن مرزها پدیدهای است مختص عصر فرعگرایانهی ما مخصوصاً که با وجود فناوری در زندگیهامان، مرز کار و زندگی محو شده است و در هم تنیدهاند.
فصل پانزدهم از مزیتی نامنصفانه حرف میزند که حائل نامیده شده است. این فصل به این دلیل برایم جذاب است که نویسنده در آن برای اینکه بتواند مفهوم و مقصودش از حائل را بهخوبی در ذهن خواننده حک کند به داستان متوسل شده است و آن هم چه داستانی: یوسف پیامبر! دقیقاً کجای ماجرا؟ آنجا که با درایت یوسف بر بحران خشکسالی فائق آمدند. معنای تحتاللفظی «حائل» چیزی است که از تماس میان دو چیز و آسیبزدنشان به یکدیگر جلوگیری میکند. حالا این چه ربطی به داستان یوسف پیامبر یا اصلگرایی دارد؟ راه و رسم اصلگرایان این است که از دوران خوب بهره بگیرند بهعنوان حائلی برای دوران بد. تو خود حدیت مفصّل بخوان از این مجمل.
فصل بعدی دربارهی کاهش است که در واقع یعنی مانعها را حذف کنید تا ثمردهی افزایش یابد. اصلگرا با بیشتر حذف کردن بهجای بیشتر کار کردن، تولید را افزایش میدهد. در ادمهی فصل این موضوع به تفصیل شرح داده شده است اما من به همین سرنخها اکتفا میکنم تا شما هم اگر دوست دارید بیشتر بدانید، کتاب را بخوانید.
از اینها که بگذریم در فصل بعد نوبت به مبحث دوستداشتنی پیشرفت میرسد. قدردان پیروزیهای کوچک باشید. اصلگرا بهجای اینکه سعی کند به یکباره به همهچیز برسد و اوج بگیرد، پیشرفتهای اندک را نیز جشن میگیرد و پیروزیهای ساده و کوچک را در حوزههای ضروری دنبال میکند. روی حداقلپیشرفت قابلقبول تمرکز کنید. حداقل آمادهسازی قابلقبول را انجام دهید و به پیشرفتهایتان پاداش عینی بدهید.
در فصل هیجدهم صحبت از این است که روال روزانه معجزه میکند. فرد اصلگرا روالی طراحی میکند که مبتنی بر کارهای ضروری است و در نتیجه اجرای کارها تقریباً بیدردسر میشود. روال یکی از قدرتمندترین ابزارهای رفع موانع است. بدون روال، کشش کارهای غیرضروری مغلوبمان می کند. در ادامهی این فصل از مزایای روال و قدرت روال درست بیشتر خواهید خواند.
فصل نوزدهم دربارهی تمرکز است. منظور از تمرکز این است که تشخیص بدهیم دقیقاً همین حالا چه کاری مهم است و فقط آن را انجام بدهیم. تمرکز در واقع همان دمغنیمتشمری است که حتی در ادبیات ما نیز پیشینهدار است و از خیام تا حافظ و سهراب در اشعارشان بر آن تأکید کردهاند. وقتی تأکید میکنیم که فقط لحظهی حال مهم است احتمالاً این سؤال برایتان پیش میآید که چگونه باید در لحظهی حال باشیم. در اینجا تیتروار مینویسم:
ببینید در حال حاضر چهچیزی مهمترین است.
آینده را از سر به در کنید.
اولویتبندی کنید.
فصل آخر کتاب اصلگرایی دربارهی «بودن» است. جملهی سقراط توجهم را جلب میکند که گفته «بدان که زندگی پرمشغله بیحاصل است.» و حتماً تا حالا با خواندن این مطلب دستگیرتان شده که این کلام شالودهی اصلگرایی است. باید به این نکته هم توجه داشته باشید که وقتی چیزی به لحاظ احساسی به واقعیت میپیوندد، آنقدر قدرتمند میشود که بعضی چیزها را تغییر دهد. اصلگرا بودن یعنی چیزی را در کمترین زمان به بهترین شکل به تصویر بکشیم. اگر میخواهید مبتنی بر اصلگرایی زندگی کنید زندگی واقعاً تأثیرگذاری داشته باشید. زندگی فرد اصلگرا واقعاً معنادار و بااهمیت است. از خودتان بپرسید:«چه چیزی ضروریه؟» و بقیه را کنار بگذارید. اگر آمادهاید که برای یافتن پاسخ این سؤال به درونتان نگاه کنید، آمادهاید به مسیر اصلگرایانه متعهد شوید.
شیرینیاش مبارکتان!