ویرگول
ورودثبت نام
فاطمه نجفی
فاطمه نجفی
خواندن ۴ دقیقه·۱ سال پیش

چالش کتاب‌خوانی طاقچه: مستاجر

کتاب: مستاجر

نویسنده: رولان توپور / مترجم: کوروش سلیم‌زاده


در ادامه خوندن کتاب‌هایی در راستای «شناخت و تجربه‌کردن حس‌ها» تو فصل بهار، «کتابی چنان ترسناک که نفست را بند می‌آورد!» قرار بود یه جورایی برعکس حس‌هایی باشه که ماه پیش از خوندن کتاب‌ها تجربه کرده بودیم. تماشای فیلم‌ها و یا خوندن کتاب‌هایی تو ژانر ترسناک، چیزی نیست که خودجوش به سراغش برم. به کمک لیست پیشنهادی طاقچه و انتخاب دوستای همراهم تو این چالش، «مستاجر» رو انتخاب کردم و تو روز‌هایی می‌خوندمش که به تازگی یه جورایی مستاجر شده بودم، تنها زندگی می‌کردم و وقتی از کسایی که پیش از من کتاب رو به انتها رسونده بودن در مورد تجربه‌شون پرسیدم،‌ توصیه کردن شب‌ها کتاب رو نخونم. :)

جلد کتاب مستاجر، نشر چشمه
جلد کتاب مستاجر، نشر چشمه


⚠️ خطر لوث شدن داستان

وحشت از تقابل با موجودات خیالی مثل روح و جن، جستجو قاتل مرموز و این مدل داستان‌‌ها دلیل پیشنهاد «مستاجر» به عنوان کتاب دلهره‌آرور نبوده. ترکیب جستجو و از دست دادن هویت، شک و توهمی که تو ذهن شخصیت اصلی می‌خونیم عامل اصلی قرار گرفتن این کتاب تو این دسته است.

ترلکوفسکی در آغاز ماجرا، مستاجر قبلی رو بعد از خودکشی و پیش از مرگش می‌بینه. مدت کوتاهی بعد از این ملاقات ساکن اتاق می‌شه. انتهای این حکایت جوری به نظرش می‌رسه که انگار کاراکتر اصلی تو این خودکشی مرموز مستاجر، شخص خودش بوده و حتی نمی‌تونه هویت خودش رو با هویت اون خانم تمیز بده. با این که مرگ ترلکوفسکی به همون شیوه خودکشی روایت شده از مستاجر قبلی قابل پیش‌بینی بود، تغییر شخصیت به این شکل با ترکیب واقعیت و خیالی که ذهن مستاجر برامون تصویر می‌کنه شنیدنی می‌شد. ما از ابتدا روند گوشه‌گیر شدن شخصیت رو برای اجتناب از دردسر و هیاهوی بیشتر می‌بینم که در نهایت با چاشنی پارانویا به تغییر هویت خودش می‌رسه.

درگیری ذهنی ترلکوفسکی مرتبط با هویت قبل از این تغییر و تحولات عمیق شخصیتیش برامون آشکار می‌شه. قبل از این که بیشتر آنچه که تو مغزش می‌گذره به توهم آغشته شه، می‌خونیم که با پیدا کردن یک دندون تو خونه، به اتفاق‌هایی فکر می‌کنه که باعث می‌شه یک انسان با خودش متفاوت باشه؛ مثل از دست دادن دست یا پا. چون بین شروع و اتمام خوندن کتاب فاصله افتاد، اگر بعد از تموم شدن، بخش‌هایی رو به صورت صوتی نمی‌شنیدم احتمالا این قسمت به نظرم اونقدر مهم نمیومد اما متوجه شدم این ماجرا کاشت‌ها و برداشت‌های فراوانی تو دل خودش داره که شاید به خاطر این که جزئی بودن، دفعه اول به چشم نیان. صحنه‌ی مربوط به مراسم بعد از مرگ مستاجر قبلی هم، بعد از دونستن پایان داستان مهم‌تر به نظر می‌رسید.

قبل از شروع مطالعه کتاب، تو مرحله تحقیق و بررسی :) متوجه شدم داستان به نوشته‌های کافکا شباهت داره، که چون متاسفانه هنوز کتاب‌های مسخ و محاکمه رو نخوندم، فقط می‌تونم این چیزی که شنیدم رو انتقال بدم که اگه شما خوندین تایید یا رد کنین. (یا این که خودم زودتر برم سر وقتشون.)

خوندن و شنیدن این کتاب برام تجربه جالبی بود. با این که ترس و سردرگمی اصلی بعد از اتمام کتاب سراغم اومد من این کتاب رو نسبتا دوست داشتم و فکر می‌کنم سر فرصت برم سراغ دیدن فیلمی که پولانسکی ازش ساخته.

جمله‌هایی از «مستاجر»:

اگر چیزی برای آموختن از هنرمندان بزرگ باشد «شیوهٔ درست در اختیار گرفتن تنهایی انسان است. تنهایی‌یی که در رویارویی با مرگ به فرجام نهایی خویش می‌رسد.»
سفید. ترلکوفسکی با انزجار عمیقی متوجه شد روی فک بالایی زن، جای یکی از دندان‌های پیشین خالی است. «شما از دوست‌هاش هستید؟»
تظاهر به مردانگی و قدرت جنسی، یکی از چیزهایی بود که ترلکوفسکی را به‌شدت منزجر می‌کرد. هرگز علت وجود این غرور کاذب را که بعضی‌ها به جسم و قدرت جنسی‌شان دارند، درک نکرده بود. آن‌ها مثل خوک خرناس می‌کشیدند و در لباس‌های‌شان غلت می‌زدند، اما با این حال، باز هم خوک بودند. چرا خودشان را پنهان می‌کردند؟ چرا احساس می‌کردند باید خودشان را بپوشانند درحالی‌که از هر عملی که مرتکب می‌شدند، بوی پایین‌تنه و اندامی که با لباس پوشانده بودند، می‌آمد؟
باید می‌گریخت. البته گفتنش ساده بود، اما به کجا؟ ترلکوفسکی به امید پیداکردن کسی که بتواند در این شرایط از او کمک بگیرد، با همان حال تب‌دار و شوریده‌اش تک‌تک چهره‌هایی را که می‌شناخت در ذهنش مجسم کرد. اما همهٔ آن‌ها به‌نظرش به‌طرز عجیبی سرد، بی‌اعتنا و ناپذیرا بودند. او هیچ دوستی نداشت. در دنیای به این بزرگی کسی نبود که کوچک‌ترین علاقه‌ای به او داشته باشد. اما نه، این حقیقت نداشت. بودند کسانی که به او علاقهٔ بسیاری داشتند، اما آن‌چه برایش می‌خواستند، جنون و مرگ او بود.

طاقچه می‌تونه به راحت‌تر خوندن یا شنیدن کتاب «مستاجر» بهتون کمک کنه.

https://taaghche.com/book/56477/


مستاجرچالش کتابخوانی طاقچهکتابرمان ترسناکرولان توپور
یه دیتاساینتیست که همیشه دانشجوی علوم کامپیوتره و با دوییدن شارژ می‌شه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید