کتاب: جنگ چهرهی زنانه ندارد
نویسنده: سوتلانا آلکسیویچ / مترجم: عبدالمجید احمدی
این کتاب از سختترین کتاباییه که خوندم نه به خاطر متن سخت و نامفهمومش. اتفاقا کتاب خیلی روون و به زبان ساده ترجمه شده بود و پیچیدگیای نداشت. کتاب نه ادبیه و نه تاریخی ولی سخت بود. شاید تا نصف کتاب برام اینجوری بود که چند دقیقه کتاب رو میخوندم و اینقدر منو میبرد تو فضای اون زمان که تپش قلب میگرفتم و مدتی حس اضطراب دیوونهام میکرد ولی چون کتابی بود که دوست داشتم بخونم، خوندنش رو ادامه دادم ولی به خاطر این چیزا خیلی بیشتر از اون که فکر میکردم طول کشید.
«جنگ چهرهی زنانه ندارد» مجموعه خاطرههاییه که از خانمهای روسیه که تو جنگ جهانی دوم حضور داشتن و جنگیدن جمعآوری شده.
وقتی بخوایم درمورد تفاوت زنان و مردان صحبت کنیم، تقریبا داریم روی یه مرز باریک حرکت میکنیم و ممکنه هر لحظه به جنسیتزدگی متهم بشیم. با عنوانی که این کتاب داره میتونیم انتظار داشته باشیم جملههای زیادی در مورد تفاوت زنها و مردها تو جنگ بشنویم؛ هرچند میگن با جلد کتاب رو قضاوت نکن. :)) به نظرم چون این کتاب ماجراهای خانمها از اون دورانه و به نوعی تاریخ شفاهیه نمیتونیم به نویسنده ایراد بگیریم که کتابش جنسیتزدهاس ولی نشون میده بیشتر خانمها و دخترای روس از یه فضای فکری فانتزی(!) وارد محیط خشن و به قول خودشون مردونهی جنگ شدن و این تفاوتها براشون راحت نبوده. یه تفاوتی که توی خاطرهها میبینیم اینه که معمولا مردها تمایلی به تعریف احساساتشون از وقتی که جنگیدن نداشتن و حتی به خانمی که میخواست خاطره رو تعریف کنه تاکید میکردن که از جنگ و عملیات بگه ولی برای من ارزش این کتاب به شنیدن همین اشکها و احساسات زندهاست.
این نگاه جنسیتزده به مسئولیتهایی که آدما موقع جنگ میتونستن داشته باشن هم وجود داشته. خانمها بیشتر برای نقش پرستاری یا شستوشو شناخته میشدن ولی تو خاطرهها نقشهای متفاوتی میبینیم که خانمها پذیرفتن. زنها باید به سختی شایستگیشونو ثابت میکردن. نقشهایی که گفته میشه: خلبان، راننده قطار، یگان شناسایی، جراح، پارتیزان، عضو گروههای مخفی ضدفاشیستی، خبرچین، مینروب، مسلسلچی، تکتیرانداز، ناخدا، بیسیمچی، پدافند ضدهوایی، روزنامهنگار و ...
طبیعتا وقتی که جنگ برقراره همه میخوان به نحوی وارد شن و کاری کنن.وضعیت اینقدر حساسه که نمیشه بیتفاوت ازش گذشت و خب خانمها هم از این قاعده مستثنی نبودن هرچند جنگیدن یه کار مردونه حساب میشد و عموم مردم سعی میکردن زنها و دخترها رو از جنگیدن منصرف کنن.
تو کتاب میشنویم کشتن آدم، فارغ از جنسیت کار راحتی برای اون آدما نبوده. کسایی که هنگام درگیری حواسشون به حیوونای دیگه بوده و سعی میکرد اونا رو نجات بدن چهجوری میتونن راحت تصمیم بگیرن جون یه آدم رو بگیرن؟ تنوع آدمهایی که حرفشون به گوش ما رسیده باعث میشه همه رو یه جور نبینیم. بعضیا شدیدا به ایدئولوژیشون پایبند بودن و به خاطر اون میجنگیدن، بعضیا میخواستن انتقام عزیزی که تو جنگ از دست دادن رو بگیرن و بعضیا فقط میخواستن از خودشون دفاع کنن.
این که بعد از پیروزی هم روی خوشی به بعضی از سربازا نشون داده نشده خیلی دردناکه. بعد از پیروزی دولت به کسایی که اسیر شدن و برگشتن مشکوک بود. اعتقادشون این بود که نیروی روس هرگز اسیر نمیشه و توقع داشتن سربازا قبل از اسارت خودکشی کنن تا اطلاعاتی دست دشمن ندن. این عقیده باعث میشد کسایی که تو بازجوییها و شکنجهها دووم آوردن بعد از برگشتن به وطن به اردوگاههای تنبیهی برده بشن. «آیا کسی از بستگان شما در اسارت فاشیستها بوده؟» یکی از سوالای فرمهای استخدامی بود.
برای خانمها برگشتن از جنگ سختتر بوده. به گفتهی خودشون باید دوباره یاد میگرفتن چهجوری عادی زندگی کنن که تو جامعه پذیرفته بشن. از طرفی جامعهی تقریبا جنسیتزده که جنگیدن رو کار مردونهای میدونست نمیتونست قبول کنه خانمی که جنگیده، آدم کشته یا مدتی توی اون فضا بوده یه آدم عادیه که فقط نتونسته نسبت به اتفاقات جامعهاش بیتفاوت باشه. تحمل این وضعیت وقتی براشون غیرقابل تحملتر میشد که بعد از جنگ بیشتر مردها تقدیر میشدن و تا سالها تلاش زنها نادیده گرفته میشد. خانمها نمیتونستن باور کنن کسایی که توی جنگ همراهیشون میکردن، الان نسبت به این بیتوجهیها ساکت بودن و پشتشون رو خالی کردن.
خانمی تعریف میکرد تو سالگرد پیروزی آدمها به جای شادی، گریه میکردن. جنگندهها بعد از جنگ هم به رنگ قرمز حساسیت نشون میدادن. «همه چیز تو جنگ سیاهه. فقط خونه که رنگش متفاوته... فقط خونه که قرمزه.» و مهمترین چیزی که کتاب داره فریاد میزنه اینه که جنگ برای کسایی که درگیرش بودن، هیچوقت تموم نمیشه.
کتاب «جنگ چهرهی زنانه ندارد» رو میتونید از طاقچه دریافت کنید: