نشریه فتح
نشریه فتح
خواندن ۷ دقیقه·۲ سال پیش

مکتب، امتداد، بقاء

اهل بغی یا اهل حق؟!

مکاتب مختلف فکری، دارای مبانی و بنیان‌هایی هستند که در نوعی دیالکتیک، بین این مبانی و فروعاتی که از مبانی خارج می­شود، مدام، خود را احیا می­کنند. در واقع، مکاتب در نوع تعاملی که با این فروعات دارد، خود را در ساحات مختلف امتداد می­بخشند. به هر میزان که این فروعات برآمده از مکتب، به مبانی متصل باشند، حیات آن­ها حقیقی­تر و در نتیجه، وسعت مکتب نمایان­تر خواهد شد و چنانچه این فروع، توسط مکتب به رسمیت شناخته نشوند، چیزی که تحقق پیدا می­کند، نوعی تکثر خوانش خواهد بود. در همین نقطه است که شاهد برخاستن نحله­های مختلف از مکتب هستیم.

قرآن کریم صراحتاً می­فرماید، نخستین اختلاف­ها، دقیقاً پس از بعثت انبیاء بین جوامع بشری، رخ داد. در واقع خوانش­های مختلفی که از اصول وحیانی پیامبران، ارائه شد، بذر تکثرهای نظری و عملی را کاشت. به‌نحوی‌که برخی از این خوانش­های اساساً هیچ اتصالی به اصول حقیقی نداشتند؛ لذا قرآن کریم، این خوانش­ها را خوانش­هایی برخاسته از صفت «بغی» معرفی می­کند.[1]

در این نگاه، قرائت­ها فرعی که از اصول می‌شود، گاه از مسیر کاملاً جدا است و درست مثل یک جاده فرعی از جاده اصلی منحرف می­شود که نام آن را «بغی» می­گذاریم و گاه در امتداد مسیر اصلی است که سبب تکامل مسیر و پیشبرد هر چه بیشتر آن می­شود که حرکت در امتداد «صراط مستقیم» یا همان جاده اصلی است؛ لذا در مقابل، گروهی قرار دارند که قرائت­شان از مکتب نه‌تنها «بغی» نیست؛ بلکه مورد تأیید قرآن کریم است و در بستر صراط مستقیم تعریف می­شود. لذا در مجموع در ارتباط با امتداد مکتب، ما شاهد دو گروه اهل حق و اهل بغی هستیم.

تفریع­ها، ضامن بقاء مکتب

چنانچه مکتب امتداد نظری و عملی پیدا نکند، زنده نخواهد ماند. بقای مکتب در گروه امتدادبخشی آن در فروعات است. برای آنکه مکتب بتواند در تطبیق با اقتضائات زمان­، حرکت کند، ضرورتاً می­بایست تفریع داشته باشد. این تفریع شبکه حیاتی مکتب را نیز وسعت خواهد بخشید و سبب تثبیت نوعی تشکیلات مرتبط با مرکز اصلی خواهد شد که در نهایت موجب تقویت هر چه بیشتر آن می­شود؛ لذا اصل تفریع و ارائه خوانش‌های مختلف از مکتب نه‌تنها مذموم نیست؛ بلکه ضامن بقای آن نیز هست. چنانچه از حضرت رضا علیه‌السلام نقل است که «عَلَيْنَا إِلْقَاءُ اَلْأُصُولِ وَ عَلَيْكُمُ اَلتَّفْرِيعُ».[2]اساساً سیره اهل‌بیت علیهم‌السلام در طبقه­بندی شاگردان و ارجاع مخاطبین مختلف به شاگردین مختلف و ارسال آن­ها به‌عنوان مبلغ نیز مؤید چنین عملکردی است. نقل است شخصی به سبب تکثر خوانش‌های موجود از کلام سیره اهل‌بیت علیهم‌السلام، نزد امام صادق علیه­السلام رفت و از ایشان کسب تکلیف کردند. حضرت در پاسخ، او را به زراره بن اعین، شاگرد خود ارجاع دادند و فرمودند: «فَإِذَا أَرَدْتَ بِحَدِيثِنَا فَعَلَيْكَ بِهَذَا اَلْجَالِسِ».[3] بنابراین، به رسمیت شناختن خوانش­ها، امری ضروری برای مکتب است؛ اما صحبت بر سر این است که این فروعات آیا در امتداد مکتب و عین الربط به آن هستند و در نتیجه موجب پیشبرد صراط مستقیم خواهند شد یا مسیری انحرافی است؟

در تطبیق چنین مناسباتی با مکتب اسلام، باید گفت در یک نگاه، کاملاٌ طبیعی است که ما با «اسلام‌ها» _ به معنای وجود تنوع در نوع نگاهی که به این مکتب وجود دارد _ مواجه باشیم. نه‌تنها در این مکتب بلکه در سایر مکاتب نیز چنین مناسباتی برقرار است. برای مثال مارکسیسم، دارای نحله‌های مارکسیسم ارتدکس، مارکسیسم لنینیسم، مارکسیسم ایدئالیستی، مارکسیسم اگزیستانسیالیستی و... است؛ همین‌طور در سایر مکاتب. بحث بر سر این نقطه است که «اسلام» در این خوانش‌های مختلف و فروعات که از آن به «اسلام­ها» اسم بردیم، در هر اسلام، یا به تعبیر بهتر در هر خوانش از آن، معنای کاملاً متفاوتی دارد و ارتباطی با خوانش دیگری از اسلام ندارد، یا آنکه اسلام در همه این خوانش­ها به یک معنا است. در واقع به تعبیر اهل فلسفه، اسلام دراین‌بین، مشترک به اشتراک لفظی است یا معنوی؟

کدام تفریع؟

پاسخ به این سؤال، بسته به نوع تعریفی که از مکتب داریم متفاوت خواهد بود. نوع نگاه ما به مکتب و مبانی عمیق آن، تعیین می­کند که چه مواجهه­ای با قرائت­های مختلف از مکتب داشته باشیم. مبانی نظری مکتب، عمیق­ترین لایه مکتب هستند که در اوج اجمال قرار دارند و می­بایست، بسط و تفصیل پیدا کنند؛ بنابراین احصاء این مبانی به ما کمک خواهد کرد تا تنها، رویکردهایی را بپذیریم که بر این مبانی بنا شده باشند و به‌اصطلاح، ذیل این نظام، نظم گرفته باشند. بسط و تفصیل­هایی که از این مبانی کلان داده می­شود، چنانچه مبتنی بر همان مبانی باشند، سبب ارتقاء ساختمان مکتب خواهد شد و اگر انطباقی با این مبانی نداشته باشند، ضرورتاً فرو خواهند پاشید؛ بنابراین، در حالت نخست، مضاف کردن مکتب به خوانش جدید، عین همان مکتب است و در نسبت با مکتب، مشترک به اشتراک معنوی خواهد بود. مانند تعریف اسلام به امتدادهای حقیقی خود، همچون اسلام ناب، اسلام شیعی و... اما در حالتِ دوم، مکتب در این­گونه توسعه­ یافتن­ها، مشترک به اشتراک لفظی خواهد بود. چراکه این رویکرد به مکتب، یا اساساً دارای مبانی متفاوتی است یا دچار التقاط در مبانی خواهد بود؛ بنابراین در این حالت، مکتب در هر خوانش، معنای خاص خود را دارد که متفاوت از معنای حقیقی آن خواهد بود. مانند نوع نگاه به اسلام تحت عنوان اسلام سکولار، اسلام رحمانی و...

زمانی چنین امتدادها یا انشعاباتی از مکتب اتفاق می­افتد که تابعین مکتب، بخواهند مکتب را در مسیری خاص توسعه بدهند و یک طبقه به بنای مکتب اضافه کنند تا نهایتاً این ساختمان، نمای کامل خود را از مبنا تا روبنا پیدا کند. به تعبیر دیگر، امتداد مکتب از اجمال به‌تفصیل، رسالت شارحین مکتب خواهد بود.

عینیت­ها و غیریت­ها

روشن است که این فرایند، سبب تعین بیشتر مکتب خواهد شد. لازمه این عینیت نیز طبیعتاً غیریت است. هر چه مکتب تفاصیل بیشتری از خود ارائه دهد، بیشتر از غیر خود متمایز می­شود. به همین خاطر است که هر قرائت نو از مکتب سبب ریزش­ها و خارج‌شدن افرادی از دایره مکتب می­شود. چرا که این تبیین جدید، دایره تعریف مکتب را مضیق­تر خواهد کرد. نقطه عطف ارائه رویکردهای امتدادی به اسلام نیز مسئله امامت است. از امیرالمؤمنینعلیه­السلامنقل است که: «صَارَ مُحَمَّدٌ صَاحِبَ اَلْجَمْعِ وَ صِرْتُ أَنَا صَاحِبَ النشر».[4]اسلام محمدی، اسلام کشف و جمع و در نتیجه به‌نوعی دارای اجمال است و اسلام علوی نشر و تفصیل آن خواهد بود. در واقع امامت، فرایند تفصیل هر چه بیشتر مکتب و عینیت‌بخشی به آن است. به همین خاطر است که امیرالمؤمنینعلیه­السلام که متولی تفصیل و عینیت­بخشی به مکتب است، عامل غیریت نیز هست. چنان‌که حضرت رسول خطاب به ایشان می­فرمایند: «فَأَنْتَ قَسِيمُ اَلْجَنَّةِ وَ أَنْتَ قَسِيمُ اَلنَّارِ».[5]تو عامل تقسیم بهشتیان و دوزخیان هستی.

نتیجتاً آنکه مکتب ضرورتاً در هر برهه باید تفصیل بیشتری یابد. این تفصیل، همان تفریع، امتداد و تعین­بخشی توسط شارحان اهل حق، در مقابل اهل بغی است که سبب عینیت بیشتر بنای مکتب و در نتیجه غیریت آن خواهد شد. زمانی یک شارح می­تواند چنین عملکردی داشته باشد که مکتب را در رویکردی خاص توسعه دهد. پس شارح، هم درجه بالایی از آگاهی نسبت به مکتب و هم سطح بالایی از تسلط بر حوزه امتدادی خود دارد. در حقیقت شارح می­بایست در دو حوزه مجتهد باشد: مجتهد در مکتب و مجتهد در حوزه موضوعی خود. ما به چنین شارحی، مؤسس می­گوییم. در حقیقت زمانی مکتب، اجازه مضاف شدن به خوانش نو از خود را می­دهد که نوعی تأسیس صورت‌گرفته باشد. در این صورت خطا نخواهد بود که خوانش شارح مؤسس به خوانش مختار و قابل تبعیت معرفی شود؛ همان گونه که اهل بیتعلیهم­السلام با به رسمیت شناختن برداشت­های شاگردان خود از مکتب، بر این فرایند، صحه گذاشته­اند.

در دوره معاصر اگر بخواهیم، شارحی را معرفی کنیم که به چنین نقطه­ای دست‌یافته است که اولاً در بالاترین سطح از فهم از اسلام قرار گرفته باشد، ثانیاً زمانه­شناس و آگاه به اقتضائات حاکم بر زمانه باشد و علاوه بر این موارد، مبانی نظری در این دو حوزه­ را نه‌تنها تدویناً بلکه تحقیقاً در جامعه پیدا کرده باشد، نام چه کسی به ذهن متبادر خواهد شد؟ متفکری با چنین خصائصی قطعاً مورد تأیید مکتب در امتدادبخشی خود و مضاف شدن به قرائتی است که او از اسلام ارائه کرده است. آری! اسلام خمینی، اسلامی است در چنین قواره­!

[1] آیه 213 سوره مبارکه بقره

[2] وسائل الشیعة، ج۲۷ ، ص۶۲

[3] رجال الکشی، ج۱ ، ص۱۳۵

[4] بحار الأنوار ج۲۶ ص۱

[5] الأمالی (للصدوق)، ج۱ ، ص۳۶۱

رضا نادمی راد

قرآن کریممکتبامام خمینیانقلاب اسلامی
نشریه فتح | بسیج دانشجویی دانشگاه امام صادق علیه‌السلام
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید