اهل بغی یا اهل حق؟!
مکاتب مختلف فکری، دارای مبانی و بنیانهایی هستند که در نوعی دیالکتیک، بین این مبانی و فروعاتی که از مبانی خارج میشود، مدام، خود را احیا میکنند. در واقع، مکاتب در نوع تعاملی که با این فروعات دارد، خود را در ساحات مختلف امتداد میبخشند. به هر میزان که این فروعات برآمده از مکتب، به مبانی متصل باشند، حیات آنها حقیقیتر و در نتیجه، وسعت مکتب نمایانتر خواهد شد و چنانچه این فروع، توسط مکتب به رسمیت شناخته نشوند، چیزی که تحقق پیدا میکند، نوعی تکثر خوانش خواهد بود. در همین نقطه است که شاهد برخاستن نحلههای مختلف از مکتب هستیم.
قرآن کریم صراحتاً میفرماید، نخستین اختلافها، دقیقاً پس از بعثت انبیاء بین جوامع بشری، رخ داد. در واقع خوانشهای مختلفی که از اصول وحیانی پیامبران، ارائه شد، بذر تکثرهای نظری و عملی را کاشت. بهنحویکه برخی از این خوانشهای اساساً هیچ اتصالی به اصول حقیقی نداشتند؛ لذا قرآن کریم، این خوانشها را خوانشهایی برخاسته از صفت «بغی» معرفی میکند.[1]
در این نگاه، قرائتها فرعی که از اصول میشود، گاه از مسیر کاملاً جدا است و درست مثل یک جاده فرعی از جاده اصلی منحرف میشود که نام آن را «بغی» میگذاریم و گاه در امتداد مسیر اصلی است که سبب تکامل مسیر و پیشبرد هر چه بیشتر آن میشود که حرکت در امتداد «صراط مستقیم» یا همان جاده اصلی است؛ لذا در مقابل، گروهی قرار دارند که قرائتشان از مکتب نهتنها «بغی» نیست؛ بلکه مورد تأیید قرآن کریم است و در بستر صراط مستقیم تعریف میشود. لذا در مجموع در ارتباط با امتداد مکتب، ما شاهد دو گروه اهل حق و اهل بغی هستیم.
تفریعها، ضامن بقاء مکتب
چنانچه مکتب امتداد نظری و عملی پیدا نکند، زنده نخواهد ماند. بقای مکتب در گروه امتدادبخشی آن در فروعات است. برای آنکه مکتب بتواند در تطبیق با اقتضائات زمان، حرکت کند، ضرورتاً میبایست تفریع داشته باشد. این تفریع شبکه حیاتی مکتب را نیز وسعت خواهد بخشید و سبب تثبیت نوعی تشکیلات مرتبط با مرکز اصلی خواهد شد که در نهایت موجب تقویت هر چه بیشتر آن میشود؛ لذا اصل تفریع و ارائه خوانشهای مختلف از مکتب نهتنها مذموم نیست؛ بلکه ضامن بقای آن نیز هست. چنانچه از حضرت رضا علیهالسلام نقل است که «عَلَيْنَا إِلْقَاءُ اَلْأُصُولِ وَ عَلَيْكُمُ اَلتَّفْرِيعُ».[2]اساساً سیره اهلبیت علیهمالسلام در طبقهبندی شاگردان و ارجاع مخاطبین مختلف به شاگردین مختلف و ارسال آنها بهعنوان مبلغ نیز مؤید چنین عملکردی است. نقل است شخصی به سبب تکثر خوانشهای موجود از کلام سیره اهلبیت علیهمالسلام، نزد امام صادق علیهالسلام رفت و از ایشان کسب تکلیف کردند. حضرت در پاسخ، او را به زراره بن اعین، شاگرد خود ارجاع دادند و فرمودند: «فَإِذَا أَرَدْتَ بِحَدِيثِنَا فَعَلَيْكَ بِهَذَا اَلْجَالِسِ».[3] بنابراین، به رسمیت شناختن خوانشها، امری ضروری برای مکتب است؛ اما صحبت بر سر این است که این فروعات آیا در امتداد مکتب و عین الربط به آن هستند و در نتیجه موجب پیشبرد صراط مستقیم خواهند شد یا مسیری انحرافی است؟
در تطبیق چنین مناسباتی با مکتب اسلام، باید گفت در یک نگاه، کاملاٌ طبیعی است که ما با «اسلامها» _ به معنای وجود تنوع در نوع نگاهی که به این مکتب وجود دارد _ مواجه باشیم. نهتنها در این مکتب بلکه در سایر مکاتب نیز چنین مناسباتی برقرار است. برای مثال مارکسیسم، دارای نحلههای مارکسیسم ارتدکس، مارکسیسم لنینیسم، مارکسیسم ایدئالیستی، مارکسیسم اگزیستانسیالیستی و... است؛ همینطور در سایر مکاتب. بحث بر سر این نقطه است که «اسلام» در این خوانشهای مختلف و فروعات که از آن به «اسلامها» اسم بردیم، در هر اسلام، یا به تعبیر بهتر در هر خوانش از آن، معنای کاملاً متفاوتی دارد و ارتباطی با خوانش دیگری از اسلام ندارد، یا آنکه اسلام در همه این خوانشها به یک معنا است. در واقع به تعبیر اهل فلسفه، اسلام دراینبین، مشترک به اشتراک لفظی است یا معنوی؟
کدام تفریع؟
پاسخ به این سؤال، بسته به نوع تعریفی که از مکتب داریم متفاوت خواهد بود. نوع نگاه ما به مکتب و مبانی عمیق آن، تعیین میکند که چه مواجههای با قرائتهای مختلف از مکتب داشته باشیم. مبانی نظری مکتب، عمیقترین لایه مکتب هستند که در اوج اجمال قرار دارند و میبایست، بسط و تفصیل پیدا کنند؛ بنابراین احصاء این مبانی به ما کمک خواهد کرد تا تنها، رویکردهایی را بپذیریم که بر این مبانی بنا شده باشند و بهاصطلاح، ذیل این نظام، نظم گرفته باشند. بسط و تفصیلهایی که از این مبانی کلان داده میشود، چنانچه مبتنی بر همان مبانی باشند، سبب ارتقاء ساختمان مکتب خواهد شد و اگر انطباقی با این مبانی نداشته باشند، ضرورتاً فرو خواهند پاشید؛ بنابراین، در حالت نخست، مضاف کردن مکتب به خوانش جدید، عین همان مکتب است و در نسبت با مکتب، مشترک به اشتراک معنوی خواهد بود. مانند تعریف اسلام به امتدادهای حقیقی خود، همچون اسلام ناب، اسلام شیعی و... اما در حالتِ دوم، مکتب در اینگونه توسعه یافتنها، مشترک به اشتراک لفظی خواهد بود. چراکه این رویکرد به مکتب، یا اساساً دارای مبانی متفاوتی است یا دچار التقاط در مبانی خواهد بود؛ بنابراین در این حالت، مکتب در هر خوانش، معنای خاص خود را دارد که متفاوت از معنای حقیقی آن خواهد بود. مانند نوع نگاه به اسلام تحت عنوان اسلام سکولار، اسلام رحمانی و...
زمانی چنین امتدادها یا انشعاباتی از مکتب اتفاق میافتد که تابعین مکتب، بخواهند مکتب را در مسیری خاص توسعه بدهند و یک طبقه به بنای مکتب اضافه کنند تا نهایتاً این ساختمان، نمای کامل خود را از مبنا تا روبنا پیدا کند. به تعبیر دیگر، امتداد مکتب از اجمال بهتفصیل، رسالت شارحین مکتب خواهد بود.
عینیتها و غیریتها
روشن است که این فرایند، سبب تعین بیشتر مکتب خواهد شد. لازمه این عینیت نیز طبیعتاً غیریت است. هر چه مکتب تفاصیل بیشتری از خود ارائه دهد، بیشتر از غیر خود متمایز میشود. به همین خاطر است که هر قرائت نو از مکتب سبب ریزشها و خارجشدن افرادی از دایره مکتب میشود. چرا که این تبیین جدید، دایره تعریف مکتب را مضیقتر خواهد کرد. نقطه عطف ارائه رویکردهای امتدادی به اسلام نیز مسئله امامت است. از امیرالمؤمنینعلیهالسلامنقل است که: «صَارَ مُحَمَّدٌ صَاحِبَ اَلْجَمْعِ وَ صِرْتُ أَنَا صَاحِبَ النشر».[4]اسلام محمدی، اسلام کشف و جمع و در نتیجه بهنوعی دارای اجمال است و اسلام علوی نشر و تفصیل آن خواهد بود. در واقع امامت، فرایند تفصیل هر چه بیشتر مکتب و عینیتبخشی به آن است. به همین خاطر است که امیرالمؤمنینعلیهالسلام که متولی تفصیل و عینیتبخشی به مکتب است، عامل غیریت نیز هست. چنانکه حضرت رسول خطاب به ایشان میفرمایند: «فَأَنْتَ قَسِيمُ اَلْجَنَّةِ وَ أَنْتَ قَسِيمُ اَلنَّارِ».[5]تو عامل تقسیم بهشتیان و دوزخیان هستی.
نتیجتاً آنکه مکتب ضرورتاً در هر برهه باید تفصیل بیشتری یابد. این تفصیل، همان تفریع، امتداد و تعینبخشی توسط شارحان اهل حق، در مقابل اهل بغی است که سبب عینیت بیشتر بنای مکتب و در نتیجه غیریت آن خواهد شد. زمانی یک شارح میتواند چنین عملکردی داشته باشد که مکتب را در رویکردی خاص توسعه دهد. پس شارح، هم درجه بالایی از آگاهی نسبت به مکتب و هم سطح بالایی از تسلط بر حوزه امتدادی خود دارد. در حقیقت شارح میبایست در دو حوزه مجتهد باشد: مجتهد در مکتب و مجتهد در حوزه موضوعی خود. ما به چنین شارحی، مؤسس میگوییم. در حقیقت زمانی مکتب، اجازه مضاف شدن به خوانش نو از خود را میدهد که نوعی تأسیس صورتگرفته باشد. در این صورت خطا نخواهد بود که خوانش شارح مؤسس به خوانش مختار و قابل تبعیت معرفی شود؛ همان گونه که اهل بیتعلیهمالسلام با به رسمیت شناختن برداشتهای شاگردان خود از مکتب، بر این فرایند، صحه گذاشتهاند.
در دوره معاصر اگر بخواهیم، شارحی را معرفی کنیم که به چنین نقطهای دستیافته است که اولاً در بالاترین سطح از فهم از اسلام قرار گرفته باشد، ثانیاً زمانهشناس و آگاه به اقتضائات حاکم بر زمانه باشد و علاوه بر این موارد، مبانی نظری در این دو حوزه را نهتنها تدویناً بلکه تحقیقاً در جامعه پیدا کرده باشد، نام چه کسی به ذهن متبادر خواهد شد؟ متفکری با چنین خصائصی قطعاً مورد تأیید مکتب در امتدادبخشی خود و مضاف شدن به قرائتی است که او از اسلام ارائه کرده است. آری! اسلام خمینی، اسلامی است در چنین قواره!
[1] آیه 213 سوره مبارکه بقره
[2] وسائل الشیعة، ج۲۷ ، ص۶۲
[3] رجال الکشی، ج۱ ، ص۱۳۵
[4] بحار الأنوار ج۲۶ ص۱
[5] الأمالی (للصدوق)، ج۱ ، ص۳۶۱
رضا نادمی راد