
اینجا شروع یک راه جدید است. راهی که رویای نوجوانی بود. راهی که نمیدانستم؛ کسی از من استقبال کند و نوشتههایم راتحسین کند. مشوق اصلی پدرم بود. خاطرههایم را گاهی برایش میخواندم. بعد از تمام شدن میگفت:" تو خیلی خوب مینویسی. ادامه بده. بنویس." من این را فقط یک حمایت پدرانه از ته تغاری خانواده میدانستم. اما وقتی در خلوت خودم نوشتم.وقتی داستانی را نوشتم که هر صحنه آن از یک زندگی واقعی بود و مورد استقبال قرار گرفت. وقتی از داستان زندگی نوشتم که فقط شنیده بودم و حتی یک لحظه آن را هم تجربه نکردم و تشویق شدم. فهمیدم میتوانم از پس این راه بربیایم. پس با جدیت حرفه نویسندگی را انتخاب کردم. برایش تلاش میکنم. شاید روزی به رویای جوانی خودم رسیدم. "گفتگو درباره کتاب و داستان؛ در یک برنامه پرطرفدار."