احتمالا تو بدو ورود همه ی آدما خودشونو معرفی کنن
بیاین اینجوری شروعش کنیم
از رشته ام ، اون چیزی که انتخابش کردم که راجع بهش بیشتر بدونم و احتمالا اسم دانشجوی اون رشته بودن رو براش میذارن ، دامپزشکی بوده ، زمانش مال سال ۹۶ ِ
که ۶۰ درصد اون منو انتخاب کرد و ۴۰ درصد من اونو
مشاورم خودش دامپزشک بود و تقریبا میشه گفت سر بحث کردن با من ، که تورو به جون هفت جدت این رشته رو انتخاب نکن ، داشتم تا مرز سکته میبردمش
حرف از ی ۴۰ درصد شد
۴۰ درصدم دو تا دلیل بیشتر نداشت اولیش ، اینکه همدم داشتن واسه من تو بچگی با گربه های حیاطمون معنی پیدا میکرد
نه اینکه واقعا کسی نخواد همدمم باشه ها ، نه !
نمیتونستم چیزایی که حسشون میکردمُ با آدما در میون بذارم و این هم ضعف من بود و هم مشکل بقیه
وسط ی خانواده ای که همه آدمایی که درِش متولد شده بودن رسما برون گرا و شاد شنگول بودن و هر چی تو دلشون بود کف دستشون عیان ، متولد شده بودم
و جالبیش اینجاست که تا قبل از ۶ سالگی منم شبیهشون بودما ، اونقدر که سر همه رو برده بودم تو حرف زدن یا حداقل این چیزیه که از خودم یادمه
ولی بعد از ۶ سالگی اوضاع عوض شد
دیگه اونقدرا هم دلم نمیخواست حرف بزنم
جای حرف زدن ، رفتن رو پشت بوم و جمع کردن گلای رو پشت بوم کوچیکه ی خونمونو بیشتر ترجیح میدادم
از گربه های حیاطمون
یادمه اسم یکیشون پپسی بود ، ی گربه پلنگی با چشمایی که دل همه رو میبرد
وقتایی که از دست همه دلخور بودم و ی کنج تاریک حیاطُ پیدا میکردم واسه غصه خوردن ، میومد دمشُ میپیچید دور پاهام و انگشتای بیرون مونده از دمپاییمو لیس میزد و خب اشکای منم درجا خشکشون میزد ، لزوما از ی گربه توقع این همه محبت نداشتن !!
و ی وقتاییم انقدر میو میو میکرد ، همه اهالی خونه رو خبر دار میکرد که بغلش میکردم و نازش میکردم تا ساکت بشه
دومین دلیل انتخاب واسه من ،
تنوعش بود ، از بچگی عاشق هر چیزی بودم که نمی فهمیدمش ، چیزی که اونقدر پیچیده باشه که سال ها باید وقت صرف کرد تا بفهمیش
و خب الان سال ۵ ام دامپزشکیمه
۱ سال دیگه فارغ التحصیل میشم و باید بگم تا همین جاش به غلط کردن افتادم و از الان تازه زمان یادگیریم بالینیم شروع میشه و ذهنم این روزا خیلی بازخواستم میکنه
که آیا راهی که تا الان اومدی درست بوده ؟ آیا بازم میخوای ادامه اش بدی و خب من ی جواب بیشتر براش ندارم
چیز دیگه ای راضیم نمیکرد