راستش آخرین باری که به طور رسمی انشاء نوشتم، حدود دو ماه پیش ، سر امتحان نگارش دوازدهم بود.
واسه همین خیلی هیجان زده ام بابت نوشتن این نوشته.
من معنای زندگی رو فهمیدم . البته نه اونقدی که بتونم اینجا به تحریر دربیارمش. اما درحدی فهمیدمش که منو از خودکشی نجات بده . خیلی دوس دارم بتونم اینجا بنویسمش. اما فعلا مغزم میگه " نهههه شاید به اندازه کافی نفهمیدیش. ننویس." . با این حال ، یه روزی قطعا مینویسمش.
راستش من قصد دارم این توانایی رو بدست بیارم که توی بازی زندگی، قادر باشم از معنای زندگی توی انجام کارای مختلف استفاده کنم و احساس میکنم همه ما نیاز داریم که بتونیم انجامش بدیم.
من محتوای ساخته شده توسط افراد قابل احترام زیادی رو توی یوتیوب و یا از طریق کتب مختلف دنبال میکنم. اما چیزایی که اینجا مینویسم، داغِ داغ از ذهن خودم میان بیرون. واسه همین اصلا نمیدونم این روند ادامه دار خواهد بود یا نه.
در کل . فعلا خودکشی نکنین تا ببینیم بعدا چی میشه. نمیگم همه چیز درست میشه.اصلا حتی ممکنه بدتر از قبل هم بشه.
چیزی که دوس دارم بدونین اینه که ما واقعا هیچی نمیدونیم. همونطوری که تقسیمِ ۹۹۹۹۹۹۹۹۹ بر بینهایت، میشه صفرِ حدی ؛ و این درباره همه ما صادقه . اما این یه سفره . مسابقه نیس که هرکی بیشتر میدونه ، بِبَره. ضعف هم نیست چون ما میتونیم پله به پله به بی نهایت نزدیک تر بشیم و درکش کنیم. همچنین میتونیم به کمک مغزمون هرچیزی رو خلق کنیم.یه چیز خیلی عجیب که مطمئنی ازش توی دنیا نیس رو تصور کن. خب. تبریک میگم! اون وجود نداشت و تو موجودش کردی! خفن نیس؟؟

خودمم متوجه شدم حرفام خیلی بی ربطه. شاید چون استرس روم زیاده این روزا. قطعا بهترش میکنم.
یهسری روزا اینطوریه دیگه.. آدم یکی به مریخ میزنه یکی به سیاره میلر:)