نوشتهی سرگی فالدین، ترجمه از من!
اگر تو هجده سالگی عقل درست درمون یا یه راهنما داشتم، چندتا کار متفاوت رو انجام می دادم. اینجا چندتاییشون رو برای مثال میگم براتون:
یاد بگیرید قدر پول رو بدونید!
خودتون رو آموزش بدید و سعی کنید عادتهای مالی سالم بسازید. هیچ کس این رو به من یاد نداد، اما ای کاش خیلی زودتر اهمیت پسانداز و مصیبتهای ناشی از قرض و قوله رو می دونستم. کاش میدونستم اینکه چهقدر درمیآرم مهم نیست، این مهمه که چهقدر از درآمدم رو پسانداز میکنم.
بهترین راه برای یادگیری ارزش پول در هجده سالگی، کار کردن و کار کردنه.
اما دنبال چیزای تفننی نباشید. فقط هرچه سریعتر دنبال کسب درآمد باشید تا بتونید زندگی مستقل خودتون رو بسازید و بزنید بیرون.
نیازی نیست کتابهای مربوط به «امور مالی» را بخونید؛ میدونید، مهمترین چیزهای زندگی اغلب سادهترینها هستند. اگه میخواین وزن کم کنید، کالری بیشتری از اونچه مصرف میکنید، بسوزونید. برای ثروتمند شدن هم کاری که باید بکنید اینه: تا جایی که میتونید پول در بیارید، بخشیش رو پسانداز و مقداریش رو سرمایهگذاری کنید. این پول نیست که شما رو ثروتمند میکنه؛ بلکه عاداتی که به واسطهی پول درآوردن بدست میآرید، ثروتمندتون میکنه.
یک مهارت ارزشمند برای خودتون دست و پا کنید!
یه چیزی رو که بهش علاقه دارید پیدا کنید ودر اون ماهر بشید. چیزی رو یاد بگیرید که آدمها مایل باشند بابتش پول پرداخت کنند. هر روز و هر روز در اون بهتر بشید و تا میتونید براش هزینه کنید. منتها مراقب باشید برای پیدا کردن این اشتیاق بیش از حد وسواس به خرج ندید، چون ممکنه از پا درتون بیاره.
وقتی تو سن هجده سالگی کالج رو رها کردم، به عنوان مدیر سوشال مدیا برای شرکت پدرم شروع مشغول به کار شدم. چهار سال بعد ( یعنی امروز)، من از این مهارتها برای کسب و کار خودم، به عنوان نویسندهی آنلاین و تولیدکنندهی محتوا تو یک استارتاپ استفاده میکنم. شما هرگز نمیتونید حدس بزنید که چی، کجا به کارتون میآد و ممکنه شما رو به کجاها ببره. اما داشتن مهارتی که به خاطرش یه شما پول پرداخت میکنند، یه شما انگیزه میده که بیشتر و بیشتر یاد بگیرید و دراون مهارت بهتر و بهتر بشید. همچنین به شما در ایجاد احترام و استقلال کمک میکنه.
در کار کردن وسواس به خرج ندید!
نیمی و شاید بیشتر از نیمی از وقت خودتون رو صرف انجام کاری غیرکاربردی کنید.
خودتون رو در پروژهای که هیچ سود مالی براتون نداره، غرق کنید. کتابی رو با یه موضوع نامربوط بخونید. چند ماه در یه جای دیگه زندگی کنید. در واقع زندگی رو زندگی کنید.
من به تازگی کارهایی را انجام دادم – و فکر میکنم هنوز هم باید بیشتر خودم رو تحت فشار قرار بدم و از این دست کارها انجام بدم. ما آدمها زیادی درگیر این هستیم که هرکاری انجام میدیم کاربردی باشه به این معنی که منفعت و سود مالی برامون داشته باشه. اما با انجام کارهای معناداره که پیشرفتهای واقعی رخ میده.
من دو نقطهنظر رو در مورد این موضوع دوست دارم:
کوین کلی (Kevin Kelly) میگه: «در سنین میانسالی وقت برای فکر کردن به بهرهوری هست، جوان باید فقط به اکتشاف بپردازه. شما باید این زمان رو فقط صرف آرامش کنید.»
بیشتر آدمهایی که ما به عنوان الگوی موفق میشناسیم و یا بهعنوان انسانهای درجه یک ازشون یاد میکنیم، دورههای متعددی تو زندگیشون زمان زیادی رو صرف خودشناسی کردند. اما بیشتر افراد، زندگی خودشون رو در دنبال کردن هدفی به هدف دیگه سپری میکنند، چیزی شبیه از این شاخه به شاخه دیگه
پریدن. در کتاب باغبان پولدار (Wealthy Gardener)، نویسنده استعارهی زیر رو بیان میکنه: زندگی ما هم درست مثل طبیعت شامل بهار، تابستان و پاییز و زمستانه. وقتی کمتر از سی سال دارید، هنوز در مرحلهی بهار (مقدماتی) خود هستید. برای ساختن اساس و پایه زندگیتون از این دورهی زمانی استفاده میکنید تا بعداً – در مرحلهی تابستان (۳۰-۶۰ سال) شروع کنید به ساخت و ساز. اگه همه چیز رو تا حد ممکن به درستی انجام دهید، بعد تا زمان میانسالی و پیری میتونید پاداش تلاشها و ثمرهی اون چیزی رو که تو این مرحله ساختید، برداشت کنید.
دور خودتون رو پر کنید از آدمهایی که دوستتون دارند!
یادمه وقتی هجده سالم بود یکی از دوستان پدرم منو نصیحت میکرد که دور خودت رو با آدمهای درست حسابی پر کن! من میگفتم فهمیدم ولی الآن که نگاه میکنم میفهمم اونقدرها هم متوجه اهمیت موضوع نشده بودم. شخص مناسب دیگه چه کوفتیه!؟ برچسب توضیحات روشون نیست که آدم بفهمه! تازگی فهمیدم که ملاک درست بودن یک آدم اینه که آیا دوستمون داره یا نه؟ آیا اونها شما رو به عنوان دوست، دوست دارند؟ یا مثل عضوی از خانواده؟ یا به عنوان شریک زندگی؟ آیا اونها ازتون حمایت میکنند؟ آیا وقتی به بهشون احتیاج دارید، هستند؟ آیا از اینکه کنارتون باشند، احساس خوبی دارید؟
برای هر نوع ارتباط و تعهدی مثل دوستی، رفاقت و ازدواج لازم نیست خیلی عجله کنید، بعداً کلی وقت دارید براش! منتها موضوع اینه که خودتون رو با آدمهای درست درمون محاصره کنید. خودتون رو از شرّ افراد سمّی و بدبین خلاص کنید. اونها با خودبینیهاشون زندگی شما رو مسموم می کنند.
تعریف خودتون رو از موفقیت تا حد ممکن شفاف کنید!
تعریف دقیق موفقیت بهتون تو برقراری ارتباط با کیفیتتر با آدمها و توصیههایی که ممکنه بهتون بکنند، کمک میکنه. از وقتی به عنوان بزرگسال خودم رو شناختم -که خب زمان طولانیای هم نیست!- دائم بهم توصیه میشد که متمرکز باشم، و من هم سعی میکردم این توصیه رو به گوش جان بشنوم و عمل کنم و همین باعث شد که کلی از کارایی رو که دوست داشتم رها کنم، اونم فقط برای اینکه مثلا متمرکز باشم! اما یه روز که از خواب بیدار شدم گفتم گور پدر تمرکز، من اصلاً حال میکنم چند کار رو با هم انجام بدم. اگه متمرکز بودنه که موفقیت رو تعریف میکنه چطوره از تعریف سنتی موفقیت کلاً خلاص بشیم؟!
بیایید اینطوری موفق باشید: اگه شما هم مثل من شوق و شور انجام همزمان چند کار رو دارید، خب چه اشکالی داره، بذارید این خودِ شما اینطوری باشه!
یک پلتفرم بسازید!
وقتی هجده ساله بودم، دیوانهی گری واینرچک (Gary Vaynerchuk) بودم. شب و روز برنامهها و صحبتهاش رو پیگیری میکردم. یادمه یک توصیه جالب برای جوونا داشت:
تا ۲۹ سالگی چشمهاتون رو ببندید، هنوز خیلی جوون هستید و کلی وقت دارید.
میخواد هجده سالتون باشه یا همسن و سال من باشید، معنیش اینه که ما هنوز کلی وقت داریم. بهترین و مهمترین کاری که در این دهه میتونیم برای آیندهمون انجام بدیم اینه که روی ساخت یک پلتفرم متمرکز بشیم که بتونه مبنای به درد بخوری برای موفقیتمون در آینده باشه.
پلتفرم من همین وبلاگمه. من مخاطبین خودم رو دارم، آدمهایی که میتونم دیدگاهام رو باهاشون در میون بذارم. اعتمادی که به واسطهی این پلتفرم با مخاطبینم دارم، اهمیت ویژهای داره. خب ممکنه این برای شما متفاوت باشه. شاید شما بخواهید مثل وارن بافِت باشید – و درطول بیست سال پسانداز کنید و به شکل دیگهای سرمایهگذاری کنید. شاید شما در حال ایجاد یک کسب و کار هستید که میخواهید تمام زندگیتون رو بهش اختصاص بدید. خلاصه اینکه اون چیزی رو پیدا کنید که برای شما جواب میده -به این معنی که دوسش دارید و مفید و معنیدار هم هست.