بعد از مدت ها سلام. قبلا سری به دو کتاب یالوم به نام های مامان و معنی زندگی و موهبت درمان زده بودم. حقیقتش جایگاهش به عنوان یک روانپزشک و درمانگر برام جالب بود و البته اسم کتاب هاش بارها به گوشم خورده بود.از کتاب های قبلی چیز زیادی نخوندم و بعد از مدت ها، شدم آنکه هستم اولین کتابی بود که کامل تونستم بخونم.
این کتاب، روایت یالوم از زمان کودکی و بعد زندگی حرفه ای و خانوادگی خودش هست در حالیکه در زمان نوشتن این کتاب حدود هشتاد و خرده ای سال سن داره. البته که احتمالا خیلی از خاطراتش رو فراموش کرده یا شاید به شکل دیگه ای اون ها رو در ذهن داره. هنگام خوندن بعضی قسمت های کتاب این حس بهم دست داد که داره خیلی از خودش تعریف میکنه. البته که آدم سختکوش و منظمی بوده اما شاید تو سن بالا این نوشته هاش یک جور تسکین برای ارزشمند دونستن عمر رفته بوده باشه.
باید اعتراف کنم که خیلی جاها به زندگی یالوم حسودیم شد. درسته که استعداد و سختکوشی یالوم در موفقیتش نقش اصلی رو داشته اما امکانات و فرصت های خیلی خوبی هم داشته. سربازیش رو که یک جور هایی طرح دوره ی پزشکیش بوده در یکی از سواحل هاوایی گذرونده و بعد از اینکه در استنفورد استاد شده فرصت های مطالعاتی خیلی خوبی در کشور های مختلف داشته. در طول زندگیش به جز 20 30 سال اول دغدغه ی مالی زیادی نداشته، از سن 14 15 سالگی عاشق دختری میشه و بقیه ی عمرش رو با اون سپری میکنه. همه ی این عوامل کمک میکنه تا بتونه زنگی خوبی رو در آرامش بسازه.
یالوم در این کتاب چند فصل اول رو درمورد خاطرات کودکی و شروع زندگی، آشنایی و ازدواج با همسرش مریلین و سالهای اولیه ی تحصیلش مینویسه. به نظر میرسه خاطرات کودکیش رو به سختی به خاطر میاره اما در مورد اولین دیدار با همسرش که در حدود 15 سالگیش اتفاق میفته با جزئیات صحبت میکنه. میشه گفت سالهای اول زندگی، سخت ترین سال ها برای یالوم بوده، زندگی تو محله ی فقیر و یهودی نشین در آمریکا اونم بعد از جنگ جهانی دوم، پدر و مادر بیسوادی که از بلاروس به واشینگتون مهاجرت کرده بودن و تلاش و نگرانیش برای پذیرفته شدن در رشته ی پزشکی دانشگاه جورج واشینگتون به عنوان یک یهودی و نگرانی از اینکه دختر مورد علاقش (مریلین) پسر دیگه ای رو به جای اون انتخاب کنه . بعد از تحصیل پزشکی در جورج واشنگتون، دوران رزیدنتی روانپزشکی رو در جان هاپکینز سپری میکنه و از اینجا به بعد میشه گفت زندگیش رو غلتک میفته و آروم آروم به اوج میرسه.
در کنار زندگی حرفه ای موفقش، زندگی خانوادگی خیلی خوبی هم داشته، همسرش مریلین، نویسنده و تاریخدان موفقیه که به رغم فراز و نشیب های رابطشون، به نظر میرسه اغلب پشتیبان و مشوق هم برای دستیابی به موفقیت هاشون بودن و اوقات خوبی رو با هم سپری کردن. مقداری ناراحت شدم وقتی توی ویکی پدیا خوندم که تو سال 2019 یعنی دو سال بعد از اینکه نویسنده این کتاب رو نوشته، مریلین، همسرش فوت کرده؛ انگار متاسفانه ترس یالوم از اینکه همسرش زودتر از خودش بمیره و تنها بمونه محقق شده. همچنین یالوم 4 فرزند داره و طبق نوشته های خودش رابطه ی خوبی رو با فرزندانش ساخته.
چندین فصل از کتاب در مورد ماجرای نوشتن کتاب هاشه. آشنایی یالوم با فلسفه و ادبیات و البته بررسی زندگی افراد سرشناس که از کودکی به این کار علاقه داشته، بهش کمک میکنه موضوعات اصلی روان درمانی رو با فلسفه و ادبیات ترکیب کنه و به عنوان یه نویسنده شناخته بشه. خیلی دوست دارم کتاب روان درمانی اگزیستانسیالش رو بخونم، شاید کمکم کنه با این طور مسائل مواجهه ی بهتری داشته باشم.
خوندن این کتاب به من کمک کرد بیشتر درمورد زندگی حرفه ایم فکر کنم و اهمیت دانش رو بیشتر متوجه بشم، به نقش همراه و همسفر زندگی تو آرامش و موفقیت بیشتر پی ببرم، کمی با مسائل اگزیستانسیال و اهمیتش در سلامت روان آشنا بشم، با ترس از دوران سالخوردگی، قدر جوونیم رو بیشتر بدونم و کلا به مقدار بیشتری فرصت نسبتا کوتاه زندگی رو مغتنم بشمرم.
این نوشته رو با این پاراگراف از کتاب به پایان میرسونم که تو صفحه ی آخر کتاب نوشته شده بود و امروز خوندمش و من رو به فکر فرو برد که شاید بتونم با پیدا کردن حسرت هام، انگیزه ی بیشتری برای زندگی کردن داشته باشم...
همواره از بیمارانم میخواهم افسوس هایشان را کشف کنند و وادارشان می کنم در پی زندگی بدون افسوس باشند. اکنون که به گذشته نگاه می کنم، افسوس های کمی دارم.زنی خارق العاده را به عنوان شریک زندگی در کنار خود داشته ام. فرزندان و نوه های دوست داشتنی ای دارم. در نقطه ای ممتاز از جهان با آب و هوای مطلوب، پارک های زیبا و میزان پایین فقر و جنایت زندگی کرده ام و استنفورد یکی از بهترین دانشگاه های جهان است. هر روز نامه هایی از سرزمین های دور دریافت می کنم که به من می گویند به حال کسی مفید بوده ام. پس کلمات زرتشت نیچه با من سخن می گوید: «این بود زندگی؟ پس یک بار دیگر»