ویرگول
ورودثبت نام
youjin
youjin
خواندن ۲ دقیقه·۱۰ ماه پیش

اتفاق برگ ریزان امروزم.

حقیقتن برگام ریخت و هنوز تو شوکم.


سلااام به دوستای ویگولی. امروز اتفاق خیلی زییایی واسم افتاد که حیفم اومد توی ویرگول آرشیوش نکنم.

نمیدونم کدوم استان زندگی میکنید اما اگر دبیرستانی باشید تا الان دیگه باید امتحانت ترم تون شروع شده باشه.( وی درحالی دارد چرت و پرت هایش را مینویسد که پس فردا امتحان درس دوست داشتنی ریاضی را دارد 6 دی )



مدیرمون برنامه رو داده بهمون و من امتحانات خودمو مشخص کردم از روی نمودار تاریخ و درس ها (چون برنامه همه پایه ها و رشته ها رو توی یک برگه چاپ کردن ) و گذاشتم توی کشوی میزم. امروز امتحان زیست داشتم یعنی 4دی.


خیلی ریلکس صبح ساعت8 بیدار شدم خلاصه دست و صورتمو شستم و صبحانه خوردم مادرم گفت امروز امتحان نداری؟گفتم نه ندارم. منم خلاصه یه دعوای ریز کردم و برگشتم اتاق خودم. گفتم به نام خدا حالا برم ببینم چی بخونم(قصد داشتم زیست بخونم اما همش پشت گوش انداختمش).

تازه امتحان تا گفتار اول فصل 5بود و من فقط تا گفتار اول فصل 3خونده بودم و فکر میکردم میشه یک فصل و نصفی رو تو دو روز جمع کرد. چشم تون روز بد نبینه اینو واسه دشمن خودمم آرزو نمیکنم.....😂


ساعت 8 و چهل دقیقه بود گوشی مادرم زنگ خورد.... مدیر مدرسه بود .... مادرم برداشت و مدیرمون گفت خانم فلانی کجایی شما؟ اگر خدا بخواد امروز امتحان زیست دارین الان ساعت 8 و 45 دقیقه است زودتر تشریف نامبارک تون رو بیارید خبر مرگتون.....


من اون لحظه اینجور بودم که پرسیدم وات د فاز؟ مگه امتحان 6 ام نبود امروز که4 ام هست. مادرم گفت گفته نه < امروز امتحانه و برگام همونجا توی آشپزخونه ریخت و گفتم خدااایا الان چه خاکی تو سر بریزم؟! چه غلطی بکنم؟؟

من رو مشاهده میکنید.
من رو مشاهده میکنید.



مثل برق و باد آماده شدم(شما حساب کن داری جوراب میپوشی اونوقت داری گفتار اول فصل یک یاخته پشتیبان میخونی)

تو راه بابام کلی غر زد.... کجا بودی؟ چی کار میکردی؟ چقدر بی نظمی..... به توهم میشه گفت دانش آموز ...

گذشت تا رسیدم در مدرسه رفتم تو بچه ها ساعت8 شروع کرده بودن و من بدبخت هم که از همه جا بی خبر بودم ساعت 8 و 45 دقیقه امتحان رو شروع کردم. هر چی که دوماه پیش خونده بودم الان یادم نمی اومد هر چرتی بلد بودم نوشتم. اما از نظر خودم خیلی خوب جمعش کردم. اصلن تخصصم توی همینه نخونده درسا رو جواب میدم اونم با چندتا ترفند جادویی مختص خودم(جهت خنده😂 ) . جدای از شوخی خیلی خوب میتونم بیخیال همه چی بشم یه جورایی انگار کاریه که توش خیلی عالیم.

در کل امروز این اتفاق زیبا گند زد به حالم...




یه جورایی دیگه بیخیال شدم. یه بی حسی عجیب غریب. حتی دیگه واسم مهم نیست که درموردم چی فکر کنن

بذار اصلن یه بارم شده 10 ببرم نه اصلن صفر ببرم ببینم چطوره. تا الان هرچی 20 بردم هیچ سودی به حالم نداشته پس خیلی فرقی ندارن باهم صفر و 20 / فرق شون توی یه 2 فقط.






بی نظمیدانش آموزعجیب غریبامتحانچه غلطی باید بکنم
فقط منم - همین !
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید