"صدای پلهها هیچوقت قطع نمیشود..."
این جملهای بود که خانم دکتر لیلا احتشامی، رواندرمانگر با تجربهای که سالها با سالمندان کار کرده بود، در یکی از جلسات مشاورهاش از آقای ناصری، مردی 72 ساله، شنید. نگاهی که از پشت عینکش داشت، نشان از خستگی و گذر زمان داشت. برای بسیاری از سالمندان، پلهها دیگر فقط یک وسیله ساده نیستند، بلکه به کابوسی تبدیل شدهاند. آنها نمادی از فاصله و ضعف جسمانی و حتی تحقیر روانی هستند. لیلا به خوبی میدانست که تأثیر پلهها فراتر از جنبه فیزیکی آنهاست و روی ذهن و روح نیز تأثیر عمیق میگذارد.
"دکتر، هر بار که میخواهم از پلهها بالا بروم، حس میکنم چیزی مرا عقب میکشد." لیلا با دقت به او نگاه کرد. این حس، برای بسیاری از بیماران دیگر نیز آشنا بود؛ ترکیبی از ترس، ناامیدی و خشم. پلهها برای سالمندان تنها یک مانع فیزیکی نیستند؛ آنها به نوعی بازتابی از ضعف جسمانی و از دست دادن تواناییهای پیشین شدهاند. لیلا توضیح داد که ذهن انسان در دوران سالمندی به طور ناخودآگاه از تغییرات محیطی، مانند پلهها، تأثیر میپذیرد و این تغییرات به مغز این پیام را میدهند که زمان گذشته و بدن تغییر کرده و دیگر قدرت جوانی وجود ندارد.
لیلا مقالهای درباره تأثیر معماری بر وضعیت روان سالمندان مطالعه کرده بود. نتایج نشان میداد که خانههای سنتی ایرانی با پلههای بلند و راهروهای باریک میتوانند به انزوای تدریجی سالمندان منجر شوند. این موضوع باعث میشود که آنها از بخشهایی از خانه دور شده و احساس بیارزشی و طردشدگی کنند. لیلا بهطور مکرر از بیمارانش میپرسید: "چرا نمیتوانید خانهای بدون پله پیدا کنید؟" و پاسخهای آنها معمولاً تلخ و ساده بود. برخی میگفتند: "این خانه پدری است." یا "ما پول کافی نداریم." و بعضی نیز با بیاعتنایی پاسخ میدادند: "به ما چه؟ این خانه ساخته شده، ما باید با آن کنار بیاییم."
لیلا تصمیم گرفت در هر جلسهای که با بیمارانش داشت، علاوه بر بررسی مشکلات شخصی آنها، به موضوع محیط و خانه نیز بپردازد. او تلاش میکرد تا به آنها کمک کند که به جای تسلیم شدن در برابر شرایط، به دنبال تغییرات کوچک اما مؤثر باشند. این تغییرات میتوانند به آنها کمک کنند تا احساس بهتری نسبت به محیط خود داشته باشند و ارتباط بیشتری با خانه و زندگی خود برقرار کنند. این رویکرد نهتنها به بهبود وضعیت روانی سالمندان کمک میکند، بلکه میتواند به آنها انگیزه دهد تا با چالشهای زندگی بهتر کنار بیایند و فضای بهتری برای خود خلق کنند.
لیلا هرگز نمیتوانست فراموش کند که خانم یوسفی، زن پرانرژی و فعالی که در دهه شصت زندگیاش بود، پس از سقوط از چند پله به شدت دچار ترس از ارتفاع و انزوا شد. او به لیلا گفت: "دیگر نمیتوانم حتی از پلههای کوتاه هم بالا بروم." این حادثه نه تنها جسم او را تحت تأثیر قرار داد، بلکه باعث شد که روحیهاش هم بشدت آسیب ببیند. لیلا به او یادآوری کرد که ترسهایش کاملاً طبیعی است، اما نباید بگذارد که این ترسها زندگیاش را محدود کنند. آنها با هم تصمیم گرفتند که از پلههای کوتاهتر شروع کنند و به تدریج ارتفاع را افزایش دهند. هدفشان این نبود که او بدون ترس از پلهها بالا برود، بلکه میخواستند نشان دهند که کنترل زندگیاش هنوز در دستان خودش است.
لیلا در یکی از سخنرانیهایش گفت: "پلهها جزئی از زندگیاند، اما نباید ما را محدود کنند." او بر این نکته تأکید کرد که محیط زندگی سالمندان باید به گونهای طراحی شود که احساس امنیت و راحتی داشته باشند. تغییرات سادهای مثل نصب نردههای ایمن، استفاده از صندلی پله پیما، یا حتی تغییر محل زندگی میتواند کیفیت زندگی آنها را بهبود ببخشد.
لیلا همچنین به اهمیت آمادهسازی روانی سالمندان برای دوران پیری تأکید کرد و گفت: "پذیرش تغییر، کلید آرامش است." او به سالمندان میآموخت که دوران پیری پایان زندگی نیست، بلکه آغاز یک مرحله جدید است که میتواند با یادگیری و خلاقیت همراه باشد.
"پلهها همیشه وجود دارند، اما ما میتوانیم بیاموزیم که چگونه از آنها عبور کنیم، چه با پای خودمان و چه با کمک دیگران."